۱۳۸۳ خرداد ۱۸, دوشنبه

دنباله جستار


260

خواندن، جایگزینی است برای اندیشیدن اصیل. درواقع، ما با خواندن، از حکمروایی ِ{اندیشه‌های}دیگری بر بوم اندیشه‌مان پذیرایی می‌کنیم. چه بسیار ند کتاب‌هایی که جز مهملات و گزافه‌گویی‌ چیزی برای خواننده ندارند. از این بدتر کتاب‌هایی که یکسر غلط-ند، کتاب‌هایی که خواندن‌شان ثمره‌ای جز کژراهی و گمگشتگی و بی‌حالی به بار ندارد. درین میان، آن که راهنمای‌اش نبوغ است، یعنی آن‌که ازسوی خود می‌اندیشد، خودخواسته می‌اندیشد وآزادانه و راست؛ جهت‌یاب ِاو، اندیشه‌های خود ِاوست. بنابراین تنها زمانی باید به خواندن روی آورد که سرچشمه‌ی اندیشه‌ها به خشکیدن روبگذارد. اشتباه نکن! حتا هوشوارترین خرد نیز گاهی به این واماندگی و پژمردگی درمی‌افتد. با این حال، هرگز نباید با این توجیه به پیش رویم و به بهانه‌ی خواندن یک کتاب، از تمام ِاندیشه‌های اصیل و شخصی‌مان دست شوییم! عجب غلطی! گناه در مظهر روح‌القدس! توگویی تماشای کلکسیون گیاهان خشک‌شده‌ی کوهستانی، یا نگریستن به چشم‌اندازی کنده‌کاری‌شده و مصنوعی را به دیدار تمام‌ناشدنیِ بیکرانگی طبیعت آزاد ترجیح داده‌ایم.
گاهی می‌بینی که با خواندن صفحه‌ای از یک کتاب، حقیقتی را که زان پیش به سختی بسیار و اندیشیدن‌های دراز، شکاریده بودی، به آنی فرارو دیده‌ای، حاضر و آماده! این درست. اما ارزش این کجا و آن کجا! در اندیشیدن-برای-خود، هراندازه‌هم که یافتن حقیقت بس سخت‌تر باشد، اما از آنجا که حقیقت در یکپارچگی و تمامیت‌اش، کامل و همدوس به درون دستگاه اندیشگی کشانده شده، با ذهن یکسر اخت گرفته و در آن گوارش یافته. این سان، با ریزترین ریزه‌کاری‌ها، با پنهان‌ترین نهان‌گاه‌های ذهن، با رنگ‌ها و سایه‌ها و نقش و نگارهای‌اش آشنا می‌شود و بدین ترتیب با خاص‌بودگی روش اندیشیدن یکه‌ی ذهن ِفردی‌ات همسازی می‌یابد. این چنین است که حقیقت پابرجا و مانا در ذهن جایگیر می‌شود؛ هرآینه که به نیاز، چون فرای‌اش می‌خوانی، حاضر است.
گوته می‌گوید: اگر می‌خواهی مالک میراث گذشتگان‌ات شوی، نخست باید بر آن‌ها چیره شوی و تمام‌شان را بازیابی{1} کنی تا از آن‌ات شوند"
گاهی پیش می‌آید که فردِ برای-خود-اندیش، به تصادف، با مرجع و خاستگاه اندیشه‌های اندیشیده‌اش آشنا می شود، او این آشنایی را تصدیقی بر راستی جدوجهد در اندیشیدن اش می‌داند و بس! در حالی که یک فیلسوف کتاب-زده {Book-Philosophy} کار اندیشگری خود را از مرجع‌ها آغاز می کند، او می‌خواند و داشت‌های دیگران را گردآوری می‌کند تا باور و نگره ی خود را بر اساس این انباشت، بسازد. می‌توانیم ذهن فردی که برای خود می‌اندیشد و ذهن آن کتاب‌زده را به هوش یک آدم زنده درمقابل مردی مکانیکی مانند کرد. جهان ِعینی،الهام‌بخش و انگیزاننده‌ی ذهن اندیشنده است و بس؛ درحالی‌که وجود ِدومی یکسر به وجود چنین جهان تخته‌بند شده، به‌طوری‌که بی آن نمی‌تواند زیست!
حقیقتی را که {از خواندن} آموخته‌ایم، به عضوی مصنوعی می‌ماند، مثل یک دندان مصنوعی است، یک بینی پلاستیکی، یا یک پوست پیوندی است که به زور به ذهن چسبیده شده؛ در مقابل، آن حقیقتی که ثمره‌ی برای-خود-اندیشیدن‌مان است، به عضوی طبیعی می‌ماند که ما مالک اصلی آن ایم. تفاوت اندیشنده و دانشور همین‌جاست.{2}

261
زندگی‌شان را صرف خواندن می‌کنند، و هوش و بصیرت را از کتاب‌خوانی می‌طلبند. درست مانند کسانی که با مطالعه‌ی یک سفرنامه، در خیال خود کشوری دیگر را شناخته‌اند: شاید که با مطالعه اطلاعات زیادی را از آن کشور کسب کرده، به واقع اما به هبچ تجربه‌ی حقیقی و شناخت کاملی نرسیده است.
درمقابل، کسانی هستند که به راستی می‌اندیشند به کسانی می‌مانند که با سفر به یک کشور، آن را به تمام شناخته‌ و زیسته‌اند؛ با گونه‌ای آشنا شده‌، گوآن‌که آن را خانه‌ی خود کرده‌اند.


{بخشی از}262
فردی که برای خود می‌اندیشد، بر عکس فیلسوف کتاب-زده، با تجربه‌های بی‌واسطه زندگی می‌کند؛ وضعیت ِاو نسبت به فیلسوف ِکتاب‌زده، به موقعیت یک شاهد عینی نسبت به یک تاریخ‌نگار می‌ماند. چنان‌که شاهدان عینی ِتاریخ هم-زیست یکدیگرند، خود-اندیشان هم، توگویی هم‌دم ِیکدیگرند. خرده ناسازی‌هایی هم که باهم‌دارند، همه برخاسته از ناسانی نگره‌هاست؛ چه، از آن‌جا که هر یک برآن‌ست تا تنها به بیان چیزی بپردازد که خود، به عین، و بی‌واسطه دریافت کرده‌، هرکدام تنها به بیان ِچشم‌انداز خاص خود را می‌پردازد. برعکس، فیلسوف کتاب-زده، به صِرف ِ واگویی گفته‌ها و گزارش اندیشیده‌های دیگران بسنده می‌کند؛ او گزاره‌ها را می‌گیرد، هم‌می‌سنجد، سبک-و-سنگین می‌کند و به زعم خود نقد می‌کند و گمان می‌کند که به این ترتیب به حقیقت امر دست خواهد یافت. درست مانند یک تاریخ‌نگار نقاد.

پانوشت:
{1}: بازیابی مفهوم گسترده‌ای دارد. بازیافتن، یعنی دوباره‌ دریافتن یک دریافته. بازیابی را در این‌جا شاید بتوان با اندکی سهل‌گیری به بازاندیشی مانند کرد.
{2}:خوب است علمای باب ِروز ما و اهالی نزار ِروشنفکرخانه‌ی ایران که بیشتر به پُرکاری و همه‌دانی اشتهار دارند، کمی در این بند درنگ کنند! هرچند که آن‌ها "بند"های زیادی "درنگش"دارند {و ازین رو هرگز درنگ نمی‌کنند!}

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر