شکریدهها «9»
تو به درد میخوری. تو درد مردمات را خوب میفهمی! تو میدانی چهطور باید از آفریدگان فردگرای خودخواه استفاده کرد و اندیشهشان را مردمی کرد. تو زالوی سفیدی هستی که از غلظت ِخون پرمایهی اندیشنده میکاهی تا به شیفتهنمای فکر، خوراک دهی. تو پرستار علیلان و شیرینمغزانی. توی اندیشگر! اخخخ!
تراژدی برای عوام-دوستان: زمان زیادی طول میکشد تا دریابند که وجود ِانسان ِعامی چندان از وجود ِدیگر حیوانات، سرتر نیست؛ زمان زیادی طول میکشد که برای مریضی انسانوار عوام دارویی خاص بیابند {و به این دلسوزی ناز کنند}؛ و زمان زیادی طول میکشد که بیهودگی درمان را دریابند...
از متن این انتظار را دارند که خواندن(؟)اش پدیدآورندهی لذتی آنی در آنان شود؛ اشکال اینجاست که هنوز نفهمیدهاند که متن بیرنج ِخوانش، متن نیست؛ آنها هنر ِخواندن را نیاموختهاند! {با داستانخوانان}
سبک ِویژهی نویسنده همانا زایگر دورنمایهی اثر اوست.
نطفهی هر اندیشه در زهدان ِزبان بسته میشود. سهلانگاری در بهداشت این مادر، زاد-پریشی ِاندیشه را در پِی دارد
همه از "پیروزی" در جدلی منطقی لذتی سادیستی میبریم! درست! اما خوب/مُد است که بگوییم: از "گفتگو" با شما لذت بردم!!!
مرد نزدیک ِزنان، شوختر میشود، و زن نزد ِمردان، جدیتر. اولی، خود را برای یک کودک بالفطره، کودک میکند؛ دومی اما به اشتباه(!) برای یک ابله ِکودکدوست، خود را پخته جا میزند!
با یک نگاه، عاشقات شده بود؛ میگفتی این عشق است. خُب! با نگاه ِبعدی عاشق یکی دیگر شده! او همانیست که بوده! خطا از تو بوده!
باژگونهفهمیدهشدن به مراتب تابآوردنیتر است از بدفهمیدهشدن.
قرتیگری، سروصدا، بودن در ازدحام اشیاء و افراد، ریسهرفتن، موسیقی پاپ، خوشی تا حد ِمرگ، افشاندن شهوت سرکوبشده، ریختن ِناجور تکانهها، اینها نشانهی سلامت ِیک فرد ِاجتماعی(!) و شاد(؟!) ِایرانی در گاه ِسرور اوست! خب! اگر چنین است، اجتماعینبودن و شادنزیستن چندان عار نیست! ها؟!
Re: دوستی با خدا، با طبیعت، با پیرامونیان میانمایه، دوستی زنانه، دوستی نوجوانان، دوستی با حیوانات، با هر چیزی که تهی از شخصیت باشد؛ هر چیزی که بیدرد ِسر، آسان و دور از چالش باشد. این معنای انبوهیدهی دوستی است؛ چون دوستی یعنی آرامش و راحتی و خوشی! این انگاشت، انبوههی پُرپیرامون را همیشه تنها نگه خواهد داشت(هرچند که انبوهه نیز همیشه ما سختگیران را بدبین و بیکس مینامد)!
شعار ِیک عارف/عاشق ِراستین: از فرط ِایمان به تو، در تو تردید میکنم! {چون میخواهم همیشه جوانات را داشته باشم}
در اندیشیدن، این ناسازهها هستند که بنیهی وجودیمان را برای شایستگی ِاندیشیدن به آزمون میکشند. همزیستی با تناقض، نشانگر برازش ِ رنگینکمان ِتو در سپهر اندیشه است. {بقیهی بیرنگینکمانان افسرده میشوند}
مخدر ِگاهوبیگاه ِمن:
شادی مولانا، سرشاری نیچه و موسیقی ِانسانزدوده: چه معجونی!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر