۱۳۸۳ تیر ۱۰, چهارشنبه

کمی درباره‌ی روح ِانبوهه
{Impius Abyssus/ دگمای اعداد ِبزرگ}


« نه؛ توده‌ها بازتاب ِامر ِاجتماعی نیستند؛ آن‌ها در امر اجتماعی انعکاس نمی‌یابند. این آینه‌ی امر ِاجتماعی است که در سطح ِتوده‌ها درهم‌شکسته، تکه‌تکه می‌شود.»
بودریار

"یک ودو"،سه، چهار،... دگمای ِاعداد ِبزرگ چه می‌گوید؟ {این که نمی‌توان حرف ِربط ِ «وَ» را در مجموعه‌هایی بابیش از دو هم‌وند، استفاده کرد! ظهور «،» یا ظهور ِبی‌معنایی}
آیا جمعیت، حامل ِامر اجتماعی است؟
آیا امروز امر ِاجتماعی وجود دارد؟
آیا جمع، تخمه‌ای برای زایش ِرابطه دارد؟

انبوهه، چونان فاکت اجتماعی زندگی مدرن، در دستگاه ِوانمودین زندگی ِامروز، سروری می‌کند. در این انبوهه‌سالاری، تمام ِدلالت‌های اجتماعی، در"سیاهچاله‌"ای فروبلعنده‌، که گیرنده‌ی پیام و ویرانگر ِمعناست، نا-بود شده اند.

فرد، در هر جمع، احساس ِوجودی خود را از دست می‌دهد. خواهی‌ناخواهی، حضور در میان هر توده، فرد را از نیروهای هستومند تهی می‌کنند. فرد، در بی‌معنای کلان ِورطه‌ی انبوهه{که از نظر نیست‌انگاری به امر ِقدسی میل می‌کند}، خود را خالی می‌کند. بی‌چیز می‌شود. این شاید برای موجودی که تهی از هستی است(عوام، زنان، دیوانگان) و دراصل، هستی‌اش همانا حضور در جمع و زندگی پوچ و محق ِاجتماعی است، چندان برجسته نباشد. کوچکی ِاِگو، ساده‌گی لایه‌های روانی، فقر ِروحی: منش‌های اکثریت ، منش‌های انبوهگی که البته اغلب پشت ِپرده‌ی صورتی و پَس ِاعداد بزرگ پنهان می‌شوند، وجود ِچیزی بنام زندگی انبوهگی را بایسته می‌کنند(دموس). این‌ها همه، چهره‌ی امر ِاجتماعی را کژدیس کرده‌اند.

روح انبوهه، هرگز برآیند ِروح ِتک‌تک افراد نیست. در انبوهه، "فرد"ی وجود ندارد. در این مولکول، همه‌ی اتم‌ها، در نهایت بلوریده‌گی، این‌همان با یکدیگر، بسامان و مرتب و باادب، به روابط ِهم‌نشینی احترام می‌گذارند. در این متن، در زمینه‌ی این متن، هیچ دلالت ِپنهان و شاعرانه‌ای وجود نمی‌تواند داشت، همه چیز در بدیهیت ِگویا و شفاف و سهل‌انگار ِزبان ِناجور انبوهه‌ی لال مستحیل شده. در این‌جا، هیچ نشانه‌ای برای کشف‌شدن وجود ندارد. همه‌چیز روشن، آسان‌گیر و خوش، زیر سایه‌ی فرح‌انگیز ِباهمستان آسوده. این همان بلایی است که روح ِدینی بر سر ِامر ِقدسی می‌آورد: روح ِانبوهگی، امر ِاجتماعی را به درون ورطه‌ی دهشتناک و درکشنده‌ی همگانگی/هم‌سانی فرو می‌کشد. در این‌جا از ادبیات خبری نیست. مرگ ِآفرینش، خفقان نظام فروبسته‌ی نشانه‌شناختی، مرگ ِمعنا، مرگ ِزندگی.

ترور ِفردیت، به‌هیچ‌گرفتن ِشخصیت{ البته پَس ِنقاب ِاحترام به حقوق ِفردی/شهروندی}، ازخودبیگانه‌کردن، کشتن یکه‌گی‌های منش‌مند، تباهیدن امر ِاستثنایی، خصم با نفاوت، تشویق برای "یکی-شدن"(؟!) با جمع، تزریق ِرانه‌های لذت‌انگیز ِحضور در جمع، پروژه‌ی همسان‌کردن(با نام ِعدالت و دموکراسی)، همه نشانگر ِمرگ ِمعنا اند. همه در ورطه‌ی فروکشنده اند.

حرص برای بودن در جمع، والایش ِحرص ِ بی‌فرجام ِیک انبوهیده برای شخصیت است. ترس از تنهایی {تنهایی‌ای که برای اکثریت، چیزی نیست مگر "بی‌کسی"ِ افسراننده}، فرد ِبی-خود گشته را به بودن-در-جمع می‌انگیزد. او به امید ِبه اشتراک گذاشتن ِاحساس و امید و آرزو، از بسیاری ِرازهای‌اش می‌گذرد؛ او خویشتن ِخود را فدای جمع می‌کند، با این امید که در جمع به آرامش {و یا شاید کمی متعالی‌تر: به هم-دمی} برسد. این پندار، در فضای بخارگون ِانبوهه رنگ می‌بازد. جمع، همچون یک مردانگی ِچاق، با وعده‌های دروغین، فداکاری او را می‌خرد، او را در خود می‌کِشد، تمام ِانرژی‌های‌اش را می‌ستاند؛ او را هیچ می‌کند. و سپس، دوباره از لاشه‌ی خشکیده‌ی او لذت می‌برد!

"منطق گفت‌وگوی" باختین، "من و تو"ی بوبر، "دیگری" ِلویناس، و هر تلاش ِگستاخانه‌ای که به‌گونه‌ای ستایش‌برانگیز می‌خواهد اصالت ِرابطه و شکل‌گیری فردیت در این اصالت ِفراموش‌شده را بیان کند، اکنون، جز عرصه‌ی رمان و نوشتارگان جایی برای نفس‌کشیدن ندارند.

دگمای اعداد ِبزرگ: در جمع، فرد وجود ندارد. وآنجا که فردیت نباشد، رابطه‌ بی‌معناست.
هم‌باشی، باشیدن ِمن و تو در ساختار ِخود است. این هستن ِاصیل، که حتا فراتر از دادوستد گران‌مایه‌ترین نیروگذاری‌های روانی می‌رود، از گوهر فردگردانی ِمن و تو مایه گرفته. رابطه‌ با دیگری، رابطه با یک دیگری است: رابطه‌ی فردیت با فردیت. این‌سان، هم‌باشی، فردیت‌ساز می‌شود. بیرون از چنین رابطه‌ای، هرگز رابطه وجود ندارد. {هرچه هست، بی‌معنایی فریفتار ِروح ِانبوهگی است}
<< رابطه‌ی من و تو، در سراب ِورطه‌ی پُروَعده، پژمرده می‌شود!>>
اما این دگما برای همه نیست!!! این دگما برای کسانی پذیرفتنی است که پیش‌تر، خود آن را، نزد خود دریافته باشند! یعنی نه برای خودتنهاانگاران ِبورژوایی و نه برای جمع‌زدگان ِعوام‌زاده!، بل، برای اندک‌شمارانی که ازآن ِخود-بودگی می‌کنند. برای در-خود-باشندگان..




هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر