۱۳۸۳ تیر ۵, جمعه

مجال
بی رحمانه اندک بود و
واقعه
سخت
نامنتظر.
از بهار
حظ ِ تماشایی نچشیدیم،
که قفس
باغ را پژمرده می کند.
از آفتاب و نفس
چنان بریده خواهم شد
که لب از بوسه ی ِ ناسیراب.
برهنه
گو برهنه به خاک ام کنند
بدان گونه که عشق را نماز می بریم،
که بی شایبه ی ِ حجابی
با خاک
عاشقانه
درآمیختن می خواهم.


غده سرطانی پر از گرد و غبار ساختمانهای فرونشسته و دود آتشهایی بود که حُرم گرماشان دیده را می آزرد.جهنم نشینان ِ بهشت پرست زیر خاک به زندگی چنگ می زدند.آفتاب تیغ تیز برکشیده بود و دیگر بلندایی نبود که سایه اش از التهابی بکاهد.بلندترین ارتفاع از آن ِ طنین جانفرسای ضجه ها و نعره ها بود. چشمها به قدر هزار سال آبستن اشک بودند. شهر به زانو در آمده بود،اینک مردمی که فشارهای بسیار را سالها زیر این آسمان خاکستری تحمل کرده بودند،مردمی که به پستی و لاشخورصفتی خو کرده بودند،دریافتند که آسمان شهرشان بسیار خاکستری تر از روزهای پیش است و زندگی بسیار کثافت تر و بی ارزش تر.
بار دیگر تاریخ عقبگرد کرد،بسیار دور.بار دیگر فاجعه زندگی را پس زد،انکار کرد،له کرد و گذشت.بار دیگر بوی گوشت کباب شده و لاشه های گندیده و خراش شیون و زاری، شهر را پر کرد و دیگر مهم نبود که کدام کس بر کدام تخت تکیه زده و کدام مو یا ساق از زیر کدام لباسها بیرون است.دیگر مهم نبود که چه کسی محکوم می کند و چه کسی محکوم می شود.هرگز مهم نبود که کدام اندیشه در کنار کدام دیرک تازیانه می خورد و کدام غربت بار دیگر آغوش می گشاید.حافظه ها بار دیگر پاک می شد.این خاصیت فاجعه است.فاجعه ها حافظه ملتها را پاک می کنند و به جایش زخم می نشانند و درد.فاجعه ها جابه جا کننده دردها هستند،جایگزین می کنند.
در دیاری که" مزد گورکن از آزادی آدمی افزون تر بود" بار دیگر سیاهی حکومت بدست گرفت،تابوت ها را در بورس معامله کردند و قبرها را به مزایده فروختند.بار دیگر "نینوا:آوای مهر" به "نینوا:آوای مرگ،درد و غم" تبدیل شد.تاج به سران عرب بازارشان رونق گرفت،یا تسلیت فرستادند یا ذکر مصیبت گفتند.آنها خوشحال بودند که اینک حافظه ملتی پاک شده است،که اینک گاه ِ مصیبت است و دیگر نه مفسده ای خواهد بود نه محکمه ای.ساقهای سفید اینک خونچکان فاجعه بودند و دیده ها اشکباران ماتم و گوش ها از طنین نعره ها سوت می کشیدند.اندیشه ها یا در پی کلنگ بود یا تابوت و کفن .ملتی که به زانو درآمده بود اینک دفن می شد،در زیر سالها حماقت و بلاهت.آنان ملتی را دفن کردند،آنان ملتی را زنده زنده تشریح کردند و به خاک سپردند،آنان اندیشه را با جسم دفن کردند.اندیشه ها را سالها بود که برایش تابوت می ساختند واینک لاشه های خالی از اندیشه را بر تابوت می بردند.
دیگر نگران نبودند که مبادا مستی در کنج خلوتی از درد مچاله شود و" چهار رکن هفت اقلیم خدا را برآشوبد"اینک شراب بر زخمها می چکاندند چون که قاعده" اهم و مهم " می دانستند.اینک که خیابانی در کار نبود دیگر دغدغه دختران خیابانی اما ایرانی را نداشتند.ترازهای تجاریشان مثبت شد.همه را صادر می کردند به شیخ نشین ها ،دیگر همه بی پدر و مادر بودند و بی خانمان و خیابانی و فاحشه ،پس چوب حراج بر همه زدند.
همه آنها که طعم گیلاس نچشیده، در گور تاریک کشورشان خفته بودند، تا کسی آنان را بپوشاند اینک با خیالی راحت ،با ضربه های باران بر بام قبرهاشان ،ضرب می گرفتند روی سنگها.آنقدر شبها خواب دیده بودند که کرمها هجوم آورده اند که دیگر از دیدنشان هیچ نهراسیدند.
دولتِ بحران اعلام کرد که همه دانشگاهها قبرستان شوند،ستاد نیروی انتظامی در ادامه مبارزه با مفاسد اجتماعی اعلام کرد که با مرده شورخانه هایی که از کفن های کوتاه ، تنگ ونازک استفاده می کنند برخورد قانونی خواهد شد.مجلس همه گونه کمک های غربی را پس فرستاد و با اشاره به ردپای امپریالیسم و صهیونیست بین الملل در این کمکها عنوان کرد:"ما حتی اگر تمام ایران را دفن کنیم از شما کمک نخواهیم گرفت، از دست ما عصبانی باشید و از این عصبانیت بمیرد!" مجمع تشخیص مصلحت مردگان در ادامه پروژه قبرهای دسته جمعی خواستار این شد که مردگان نامحرم در کنار هم دفن نگردند.
از شورابه های اشک تاریخ اینبار صدای ضجه نمی آمد،او که از دفن شدن قرنها شکوه و تمدن و هنر به دست تازیان و مغولان و اعراب خونابه گریسته بود اینک از خاکسپاری ملتی تهی،بی ریشه و اندیشه و بی آینده چندان آشفته نبود، گرچه آنها هم فرزندانش فراموش شده اش بودند.هزارانسان ِ به ظاهر جاندار که اینک به عیان مرده بودند در سراشیب قبرها می لغزیدند و فرو می رفتند.به رسم همیشه آنان که باید می مردند،زنده ماندند و آنان که زندگیشان بهایی داشت در خاک شدند.به رسم همیشه سیاه پوشیدند،حجاب گرفتند،نوحه خواندند،چنگ بر صورت زدند و فراموش کردند.
آسمان شهر اما هیچگاه آبی نشد،هیچگاه.و بر آن خاک هرگز گیاهی نرست، از شرم آنهمه بدن بیجان که در آغوش داشت هیچگاه توان زایش مجدد نیافت.
"نجات دهنده نیز گویی در گور خفته بود "


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر