پُر، در خلوتگاه.
{خوانش یک نگاره}
خلوتگاه، دیدارگاه ما و آرامش. خلوتگاه دورافتادگی نیست، کهبسا نزدیکی ِتام به گمگشتهترین است: به آرامش. خلوتگاه، جای-گاه ِاندیشیدن. جایگاه ِ"خود".
نگاره، خلوتگزینی را نشان میدهد که در خلوتی بسندهاش، همراه دارد. پیکر ِگروتسک و درهمآمیختگی ِبیحد و بیپایان(؟) ِدستهایی که بهگونهای ناجور به هرسو یازیده شدهاند، بیمرزی ِخطوط، همه برای بیان ِپیچیدگی وضعیت ِیک خلوتی ِاصیل اراده شده اند.
دستها:
شاید دستهای او، همان دستهایی است که باید در تنهایی، پذیرای دستهای نزدیکترین همباشان باشد. این دستها برای ما که از خلوت بیرون ایم، ناجور مینمایند؛ چون این دستها با پسزدن نگر ِما، باش ِنزدیکان ِتنهایی-باش را فرامیخواند (این رمانندگی، ناگزیر است). دستها، شکارگر ِبازیگوشترین نیروهای ناخودآگاه اند. نیروهایی که در بازی پوچ ِزندگی ِواقعی به بهانهی بازیهای خارج از نمایشنامه، از صحنه، به تاریکترین جای روان، به ضمیر ناخودآگاه تبعید میشوند؛ اکنون این بازیگوشترین و کارآفرینترین بازیگران در جهانیدن ِسورئالیدهی این نگارهی خلوتپسند، مجال ِحضور یافتهاند. و دستها، شکارگران ِ حضور این همیشهغایبان اند!
چهرهها:
چهرهها؟ چند چهره؟ دو، یا سه، یا... !؟ نه! چهرهی سوم که هاژهوار{دهانی باز، نشان از حیرت} در جدایی ِدو چهرهی دیگر، در آستانهی محوشدهگی است، نشانهی بسیاری چهرههاست(!). این محوشدگی، در نگاره، همیشه در حال ِشدن باقی خواهد ماند (اینجا خاصیت ِایستایی نگاره نمودار میشود؛ خاصیتی که در پویندگی نگارهها در پویانمایی از دست میرود.). این محوشدگی، و ناتمامی ِاین"شدن"، ما را وامیدارد تا چهرههای بسیار به انگار کشیم. اصل-قراردادن ِچهرهی دست ِراست، خطاست. چون شکوه و جدیت و شگرفیاش همه در حال شدن اند {او نیز محو خواهد شد/ و این سرانجام ِهمباشان ِخلوتگاه است و نیکی ِحضورشان}. چهرهها، امکان حضور همباش در تنهایی ِدر-خود-بسنده اند.
.
.
.
اما چرا این خلوتگزین، به نگاره درآمده. آیا این تصویر، برهمزنندهی خلوتیاش نیست؟ نه! او در پنهانترین وضع ممکن یک ابژهی دیدمانی قرار دارد. با خوانش دلالتهای زیر-لایهای متن نگاره، آشکار شده اند؛ برای یک نگاه ِناخوانا که نگریستن پُردرنگ را نمیداند، نگاره همچنان گنگ است {و خلوتی همچنان پنهان}. برای ما، که تصمیم گرفتیم شاهد و گویندهی خلوتیاش باشیم، معنای دستها، محو-شدگی و بیپایانی چهرههای میرا،{و بسیاردیگر از خصیصهی نگفته!} همگی پاسدار خلوتی اوی نگاریده شده اند. ما در این چنددقیقه، با خُرده-تأویل ِخلوت ِخود، همپای خلوت او شدهایم! {و گویی، او نیز این همراهی را پسندیده! چنین نیست؟!}
کنج ِخلوت، کنجی سراسربین است که در آن هستنده،بی-گاه میشود. کنج ِآفرینش، دور از انبوهه، همراه با بسیاری ِانگارههای نگارین. آرام و شاد و سرشار از حضور آه و اندیشه.
برای شقایق
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر