«نوشتار آنجاست که زبان کنش میکند، نه من»
مالارمه
چه چیزی خوانده میشود؟
این پرسشی اساسی است که هرمنوتیک کلاسیک پاسخاش را در یک عبارت((Author’s intention داده، با اینکار خاطر ِخود را از درگیرشدن در فرایافت ِشگرف و معماوار ِ"خوانش" آسوده کرده!
پیرنگ ِهرمنوتیک کلاسیک که طرحی از داستان ِروشنگری شمرده میشود و خودشیدایی ِعقلباوری را حکایت میکند، خوانش را "خوانش ِقصد" میداند و بس. خواننده، خوانندهی نیت و منظور ِنویسنده است. کارامدی ِیک خوانش، همانا در شناخت روانشناسانهی شخصیت ِنویسنده، در واکاوی ِذهن و دلخواستهی نویسنده نهفته است. خوانندهی خوب، خوانندهای است که بر اطلاعات و اخبار ِزندگینامهای ِدانا باشد؛ دانش خوانندگی، به دانش ِروانشناختی فروکاهیده میشود. در این نگره، "کنش ِخوانش" وجود ندارد. خوانندگی، کنشی یکسر غیر ِهنری است و خوانندهی خوب، چونان پیرزنی کنجکاو، بهداشت ِخوانشاش را در آز ِدانستن گوشهوکنار زندگی ِآشفته و بیربط ِمؤلف میجوید. در چنین وضعیتی، نوشتاری وجود ندارد. پرستش ِنیت و برجستهکردن ِمفرط ِسویهی بیانگری و روایی (البته روایت تکآوایی/ Monophonic narration)، جایی برای حضور ِالِمانهای سختاری باقی نگذاشته. بیان ِسرراست، اشارت ِنهایی و دستگاه ِ بسته و خودکامهی نشانهشناختی، جا را برای بازیهای بیپایان دلالتهای معنایی که به دور ِامر ِتأویلی میگردند، تنگ کرده. این خوانش، دور ِ"من" ِنویسنده میگردد و عرصه را از هر برداشت و بازیافت تهی میکند تا "منیت"ِ مؤلف{کورسویی که خیلی پیشتر از اینها محو شده} پرستش شود؛ تا خواننده، تماشاگری صرف باقی بماند. {جنبشهای نو: دادا، سورئالیسم و رمان ِنو با بهپیشکشیدن نقش ِبخش ِناخودآگاه ِهنرمند و با برجستهکردن سویهی بی-خودی و نا-بگاهی ِلحظهی آفرینش، بهتندی این تماشاگری را به تماشا نشستهاند. تماشاگری در کار نیست. خوانش فراتر از افق ِبازیگر. چند-بازیگری. همه بازیگرند. مرگ ِقهرمان، زایش ِضد ِقهرمان، مرگ ِنهایت/انجام، تولد ِبازی-در-بازی}
در نوشتار، "من" وجود ندارد.
نوشتار (حتا اگر بزرگ-ساختار ِمعنایی، این توهم ِفرمالسیتی هم بهعنوان ِگشتالت ِمتن پذیرفته شود)، شکلی است با سویگان بسیار. درک ِموسیقیایی ِاین ساختار ِشکلمند، نیازمند ِبسیج نیروهای آواشناس، معناشناس، ساختارشناس و.. است؛ سویهی روانشناختی، حضور بیرنگی در میان این نیروهای متنکاو/ساز دارد. این نیروهای کاوشگر، در حقیقت معمار ِسازه ِنوشتار اند {نویسنده کو؟!}. نویسندهی تنها و دانا و توانا که در سویهی روانشناسانهی این ساخت خودنمایی میکرد، اکنون بهراستی واماندگی میکند. قلم، هیچ شده. اکنون سیاههای بر روی کاغذ، ریختهگری ِنیت نیستند، بلکه آنها ملات ِساختوساز ِبیفرجام خوانش اند. گویشور اینجا کیست؟ چهکسی کارفرمای این فراگرد ِبیانجام است؟ زبان!
نوشتار، خانهای است آرامشگر برای زبان. زبان، بهدور از زبانور، در این آرامش، زبانمندی میکند. در نوشتار، زبانمندی بسیار رساتر از جایگاه گفتاری تحقق مییابد. چهکه در این زبانمندی، مورد تأویلی کار را به گسترهی بیپایان ِآشکارگی دلالتهای ضمنی میکشاند. چگونه؟ با ستردن ریزترین نشانه از وجود ِزبانور. با کشتار ِدلالتهای مستبد.
زمانی که به عناصر ِساختار، عناصری که بهکلی ناوابسته از قصد اند، بهاداده شد و خوانش، افق باز ِپژوهش این عناصر تعریف شد، زمان ِآغاز ِمعماری بود. در هرمنوتیک نو، چیزی خارج از متن وجود ندارد. شکل، منشمندی متن، معنا-دار ِمتن است. نوشتار، بیش از هرچیز دیگر، به خود ارجاع میدهد. غنای ساختاری بهقدری هست که ابن خود-بازبُردها به سرانجام نرسد. حلقه، دایرهای که خط را پارهپاره میکند.
معماران ِخانه، بسیار اند. هر چشم، خود، معماری است برای وجهی از این معماری حاد-ساخت. هر واگویی، هر تفسیر، هر اشاره و حتا هر نقد. معماران بسیار-اند و با اینحال زبان آسودگی میکند. چون او، در کنار بستر ِمؤلف ِرنگباخته، یکهگویشور است. یکه-اندیش-انگیزنده. یکه-فراخواننده، یگانهشاعر... یکه-آماج ِدستنیافتنی: تناوردگی ِاصالت!
نوشتار،آرامگاه ِنویسنده است. آرامگاه، خود، نخستین وفادارترین سوگوار است. وفادارترین سوگوار بر روی گور نمینشیند، او هماره در اندیشهی سوگواری دیگری است! او در مرگ، زندگی میکند.
در آستانهی مرگی دیگر... نوشتار هستندگی میکند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر