شکریدهها«10»
انبوهه کجاست؟ همینجا که در چراغانی ِهوچیگری، لباس، قال، کلهخری، زرنگی، رنگ ِصورتی، جراحی پلاستیک، سیاستبازی و تودهوارهگی است.
همه از شخصیت و یکهگی لذت میبرند، چراکه در آن شیوهی اصیل زندگی یعنی گزینش و خودآفرینی را میبینند؛ با این حال، همه از یکهگی میترسند! چون هرگز لذت ِتکبودگی ِ با-دیگران-هستنده را در برابر خوشی ِ نزار ِدر-دیگران-بودن نسنجیدهاند!
{زیبایی ِعروسک در انبوهه} چهقدر خوشگل شدی؟! مثل ِهمهی ما!؟ - زیبایی ِهمگانی!!! {امری که وجود ندارد!}
ایمان، چون هر زیست ِاصیل، در آستانهگی، در تردید و بر لبهی تیغ ِغربت، معنا مییابد! {ازینرو برای مؤمن ِراستین، خدای یگانه وجود نمیتواند داشت!}
آیا اثر ِهنری، برآمد ِغربتزدگیهای هنرمند در هرروزهگی ِزندگی است؟ نه! اثر ِهنری همانا حقیقیترین زیستی است که در بازیافت ِامکانها، واقعیت را در درونیدهترین حالتاش، بازآفرینی میکند. اثر ِهنری، اثر ِزندگیست.
- تصویر ِمرد که زن در نخستین دیدار با او در ذهن میسازد: آیا او به ایدهی "مرد ِزندگی" ِمن میآید؟!
- تصویرِ زن که مرد در نخستین دیدار با او در ذهن میسازد: در تختخواب، چه شود؟!
با تمام ِاینها هنوز، بیمارگونه، بر نیکباش ِپیوند ِدو جنس جار میزنند.
Hip-Hop، حتا مریضتر از جاز {که سیرانندهی گوش ِتنبل و چاق ِبورژایی است}، نمودار گرایهی شدید ِعروسک به سکس و شهوت ِبیلگام است.
خُب میگویی از عشق سررشته داری! بگو ببینم: جملهی برآهنجیدهی "دوستات دارم" پراتیکتر است یا سکس؟ {بیمعنایی ِعاشقانه}
"دنیای او بزرگ است" در این جمله، نه دانش و حالواحوالاش، که ناخواسته شخصیت،جان و خمیرهی وجودیاش اندیشه شده.
{به فخرکنندگان پوستین}: اوه! تند نرو! احساس ِزندگی و سرزندگی میکنی؟! هیچوقت حالات چنین خوب نبوده!ها؟! دوستانی مهربان، اوقاتی خوش، روزی پربار و رنگین! خب! تصور کن هماکنون، کسی روی صورتات اسید میپاشد و دقیقهای بعد، چهرهی زیبا و دلنشینات به وحشتزا ترین و تحملناپذیرترین چهرهی گروتسک بدل میشود! تصور کن! کمی به خود ِاکنون و خود ِاسیدیات نگاه کن! به خوشحالی چند لحظه پیش فکر کن! و به دوستانی که با چهرهی جدید هرگز نخواهی دیدشان! این ارزشها از کجا آمده بودند که با چنین تصویرسازی ِحقیری ناپدید شده؟!! خب، به همین سادگی! کمی خود-ات را بشناس!
"میدانم که نباید بخواهم او مرا بفهمد." این نهادهی تلخ باید پیشفرض ِ آغاز ِهر رابطهای باشد! تنها با این گزاردن ِفرض، پیشروی بهسوی"خود" معنا دارد!
{کمبود ِنویسندهگی نویسندهای که کمبود را نمیفهمد! یا زنانگی ِنویسندگان} "تمام ِآنچه میخواستم بگویم را در یک جمله گفتم؟! خُب، حالا چه کنم؟ این که خیلی کم است!!!"
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر