پدیده ای به نام نقد و منتقد:
بسیار راحت می توان به قضاوت پدیده ها نشست.اما آنان که براحتی بر سر این سفره می نشینند نقادان و قاضیانی خود محورند که خود را صاحب شعور و فهم مفرط و ویژه برای درک و سنجیدن می دانند.البته بی شک عده ای از چنین موهبتی برخوردارند لذا شیوه برخورد با پدیده مورد نقد محکی جدی بر این مدعاست و البته بسیارند افراد منتقدی که دانش لازم برای نقد پدیده ای را دارند لذا دانش آنها آنقدر به آنان بینش نبخشیده که با رویکردی مناسب به قضاوت آن پدیده بنشینند.آنان قادر به درک مفهومی بنام " بازه زمانی" نیستند،آنها در لحظه تجزیه و تحلیل می کنند،پس می زنند،تف می کنند و می گذرند.مانند کسی که پس از نوشیدن نوشابه ای گازدار عارقی می زند و تمام، به همین راحتی.او گمان خواهد کرد که عارق او بنیاد همه کج اندیشیها را بر باد خواهد داد.آنان هیچگاه یاد نخواهند گرفت که از دیدگاههای دیگری نیز به مسائل نظر بیفکنند.آنها تنها از یک بعد و با یک دست نقد می کنند.البته همواره در طول تاریخ علم،کنارهم نهادن و مقایسه و چلاندن این دیدگاههای افراطی و زیاده رویها و تندرویها نتایج خوبی به دست داده است.
هیچ قصد ارزشیابی شخصی بنام " بابک احمدی" یا ارزشیابی نقدی که بر او می رود را ندارم،تنها می خواهم مروری بر متدولوژی این نقد و شیوه نگرش نقادانه آن بکنم.
راحت ترین شیوه انتقاد{که حتی شاید نتوان آنرا انتقاد نامید} هتاکی و بی حرمتی است،یعنی قضاوت یک پدیده یا شخص با مجموعه ای از کلمات که شامل هزل و طعنه و دست انداختن و مسخره کردن و متلک گفتن و... است.در اولین برخورد با چنین نقدی می توان دریافت که نگارنده آن یا از سر خشم یا خودبرتربینی مفرط یا عدم درک صحیح از بحث ِ " نقد و قضاوت" دست به کار چنین معجونی شده است،بطور کلی ادبیات نگارشی و گفتاری و رفتاری دوست عزیزِ خردآیین{Rationalist} ما {که در پایان در مورد چرایی انتخاب این واژه و درست یا غلط بودن آن خواهم گفت} بر همین منوال است.او همچنان با افسانه زهر و انگبین و گزندگی نوشتار دست به گریبان است.اگرچه بحث های او در بسیاری موارد از دید من و در پارادایم من{باز هم در انتها توضیح می دهم} صحیح و قابل تامل و احترام است اما شیوه گویش او در مواجهه با برخی پدیده ها دور از ادبیات اندیشمندان و متفکران و فیلسوفان است.شاید این شیوه گویش و نگارش در مورد پدیده هایی کارکرد داشته باشد{همانطور که خود نیز از آن استفاده می کنم} اما بسط آن و استفاده از آن در هر مقامی چندان جالب به نظر نمی رسد.بطور کلی شیوه برخورد با یک اندیشه ، ایدئولوژی و یا یک فرد اندیشمند با این چنین جهت گیری تند و خصمانه ای بیشتر کار همان جوانان روشنفکری است که در نوشته ایشان مذمت شده اند،کسانی که قدری از پختگی و ژرف اندیشی برخوردارند هیچگاه اینگونه به قضاوت نخواهند نشست.
به گمانم خود نگارنده شاید در گذشته از این کتابها که امروز اینچنین به نگارنده آنها می تازد بی بهره نبوده است ،گرچه انتقادات او را در جاهایی می پذیرم اما اینچنین یکسره ردکردن هرگونه فایده و ارزش این آثار را نمی پذیرم.قضاوت در برخی زمینه های این بحث کاملا سلیقه ای است{البته به شرطی که مفهومی بنام احترام به عقاید و سلیقه های دیگر برای ما تعریف شده باشد}،شاید کتابی که فردی را اصلا درگیر نمی کند فرد دیگری را بسیار به تفکر وادارد،این بسته به روحیات و آدات خوانش افراد گوناگون دارد.بی شک کتابهای احمدی به خاطر نثر ساده وتا حدی روان برای افرادی که قصد آشنایی با برخی مفاهیم و ورود به برخی زمینه ها را دارند بسیار کمک کننده است{که البته از نظر دوست عزیز من این افراد جوجه روشنفکر و فیلسوف نما و... هستند}. خود نگارنده حتما به یاد دارد که بارها در مدح برخی کتابهای احمدی سخن گفته است،نمی دانم چرا اینگونه یکسره تمامی چیزهایی که گذشته است را فراموش می کنیم،مفهومی بنام "بازه زمانی" را از یاد می بریم،در لحظه پس می زنیم و له می کنیم و می گذریم.
دوست عزیز من خود می نویسد:
{ کتاب به جزوهی یک دانشجوی خرخوان ِفلسفه میآید که بهخوبی از کتابهای زیادی که خوانده فیشبرداری کرده، فیشها را طبقهبندی و سپس جزوهای منسجم و باارزش(برای یک امتحان آخر ِترمی) را ترتیب آورده}
این بیرون کشیدن و طبقه بندی و انسجام اطلاعات ارائه شده خود یکی از مزیت های کار احمدی است که بسیاری دیگر از آن بی بهره اند و توانایی انجام آنرا ندارند.گرچه در این میان خبری از منش انتقادی-تحلیلی نیست ولی قرار نیست یک کتاب یا یک نویسنده در کارهایش همه نوع سلیقه ای را ارضا کند یا همه گونه رویکردی را بکار برد.بدین ترتیب می توان به هر نویسنده ای خرده گرفت زیرا هرکدام قالب و چارچوب کاری خاص خود را دارا هستند.شاید حتی این رویکرد دارای این حسن باشد که بدون تحمیل یا عرضه ایده شخص نگارنده به شما این امکان را می دهد که خود با بهره گیری از اطلاعات ارائه شده و مقایسه آنها دست به نقد و تحلیل بزنید.رویکرد احمدی در کارهایش یک رویکرد اثباتی(Positive} است نه یک رویکرد دستوری(Normative) و هریک از این دو رویکرد کارایی و فواید خاص خود را دارند و نمی توان در رد یا قبول مطلق هیچیک نظر داد.
در مورد شعر و شاعری،و دغدغه نگارنده بر رنج نیمایی و داستانهایی اینگونه ، به نظرم همواره آزمودن و خطا کردن،استخوان بر سر کارها گذاردن و فرسودن {البته در کنار استعداد}یکی از راههای رسیدن به مقصود است.گرچه شعرها بازنمود جهان درونی شاعرند اما این تنها آهنگ و عروض و واژه های شعر نیستند که بیانگر دنیای درونی شاعرند بلکه مضامینی که به کمک این ابزارها سروده می شوند جوهره اصلی کار را تشکیل می دهند و باقی همه در خدمت این مضامین هستند.آیا همه غزل سرایان و مثنوی گویان بخاطر استفاده از وزن و آهنک یکسان در یک رده جای می گیرند.آیا همه شاعران یا اصلا انسانهای بزرگ یکدفعه چون چغندر بر روی زمین ظاهر شده اند و داشته های ارزشمند خود را در آنی بر همه ارزانی داشته اند.اینجاست که زمان را و سیر تدریجی این اندیشه ها را فراموش می کنیم،گمان می کنیم که نیما و اخوان و شاملو در اولین کار خود دست به سرودن شاهکار زده اند،گمان می کنیم که آنها نیز آزمون و خطا،کارهای خوب و بد در کارنامه نداشته اند.بهتر است کمی در این باب مطالعه کنیم تا ببینیم که آنان چگونه شاعر شدند،بخوانید تا ببینید که نقادان بسیاری چون دوست عزیز من با چنین رویکردهایی به آنان می تاختند و انان را به اتهامهایی مشابه می خواندند.انان را جوجه شاعر و دزد و ... می نامیدند اما آب باریکه ها سرانجام جاری می شوند.
ضمنا شعرگفتن کارِ یدی نیست که نیاز به زورزدن داشته باشد و حرفه و شغل نیز نیست که در لابلای آن نیاز به رفع خستگی باشد.نگارش یک شعر خود آکنده از لذت است و اینگونه پنداشتن که شاعر پس از سرودن شعر برای رفع خستگی دوش آب گرم می گیرد و به رختخواب می رود توهمی خنده دار است.دوست عزیز، برای شعرایی چون نیما شعر گفتنی نیست،نوشتنی نیست، مشق شب نیست ،آمدنی است.شاعر از شعر گفتن خسته نمی شود و اگر شد، شاعر نیست.شعرنویس است.همانگونه که شما هیچگاه از اندیشیدن خسته نمی شوید و همانگونه که انبوهه از هرزگی.
در کل همه چون دوست عزیز من در پی فیلسوف شدن نیستند و هدف همه از خواندن کتابهای فلسفی این امر نیست، همانگونه که هدف همه از شعر خواندن شاعر شدن نیست.همه کسانی که فوتبال بازی می کنند نمی خواهند حرفه ای شوند و کسی هم حق ندارد که فلسفه خواندن یا شعر خواندن یا فوتبال را مختص به گروهی خاص با هدفی خاص بداند. صد البته یکی از راههای فیلسوف شدن خواندن است و البته و واضحا تنها خواندن با این امر کمک نخواهد کرد بلکه داشته های مهم دیگری نیز در این میان مورد نیاز است،بهتر است اینگونه نپنداریم که همگان باید راهی نظیر ما بپیمایند و بهتر است گاه گداری هم به پشت سر و آنچه در این میان گذشته تا بدین جا رسیده ایم نظری بیفکنیم.
من خود در این قحطی فکر و اندیشه و خواندن به احترام کسانی که حتی به انگیزه افاده و فنچ بازی و ادا-اطوار کتاب و فلسفه می خوانند سر فرود می آورم. اینان لااقل ارزشی برای فلسفه و کتاب خواندن قائل هستند و می پندارند با مجهز شدن به چنین چیزهایی ،هرچند ساختگی و الکی ،دارای ارزش ، اعتبار و مقامی می شوند و بدین ترتیب چون اکثریت جوانان جامعه ارزش و اهمیت را به پول و موبایل و تیپ و دوربازو نمی دانند.حتی چنین جوانانی نیز در این جامعه بیمار اندکند و وجودشان مایه خوشحالی است.
"گاهی اوقات انباشت کمی به تغییرات کیفی نیز منجر می شود" همانگونه که ورود خیل عظیمی از دانش آموزان به دانشگاه گرچه ممکن است بدلیل فشار خانواده یا اهدافی نظیر کسب موقعیت بهتر برای ازدواج و یا ترفیع موقعیت اجتماعی و موارد سطحی دیگر باشد لذا در این میان تحولات بسیاری در اندیشه و طرزفکر و منش آنها شکل می گیرد،تغییراتی که در ابتدا درک آگاهانه ای از دستیابی به آنها برای افراد وجود نداشته،اما این جو دانشگاهی، هرچند مزخرف و پر از کمبود و هزار و یک مشکل دیگر، این خاصیت عمده یعنی فرهنگ سازی را داراست که به هیچ وجه نمی توان منکر آن شد.
بهتر است کمی ادبیات خود را از بعد " لمپنی" و" کلی گویی" خارج کنیم و قدری " علمی تر" و "موشکافانه تر" به مسائل نظر بیافکنیم. هنگامی که می خواهیم دست به نقد لایه ها و پدیده های اجتماعی بزنیم در وهله اول باید با جامعه تعامل داشته باشیم،از پشت پنجره و داخل رخت خواب نمی توان دست به تحلیل زد و نظریه پردازی کرد.
توضیحی بر 2 واژه:
1-خردآیینی :
این واژه برخواسته از کلمه(Rationalism) است. البته خردباوری برابر کم و بیش رایج آن است،گاه"عقلانیت" ،"آیین اصالت عقل" و "خردگرایی" نیز آورده اند.اما وقتی بنا به نقادی {Rationalism) است خردآیینی از دید احمدی سزاوارتر است زیرا منش اعتقادی و ایدئولوژیک ِ قبول تواناییهای یکه و ویژه ی خِرَد انسانی را بهتر نشان می دهد.از خرد،آیین ساختن،نمایانگر سویه ای منفی است.بهرحال برای دوست عزیز من که تا حدی با کار ترجمه آشناست و خود به نوعی یگانه دست به تغییر و تحول واژه ها به هنگام ترجمه می زند تبدیل Ratioanalism به "خردآیینی" نباید چندان عجیب بنماید.این ترجمه بخوبی توضیح دهنده معنای انگلیسی واژه است.
اما اگر بحث بر سر وجود جریانی تحت عنوان "خردآیینی" است که نگاهی به تاریخ فلسفه براحتی مبین این امر است.
2- پارادایم من:
پارادایم همان تلفظ انگلیسی واژه Paradigm است به معنای:
A particular way of doing something or thinknig about something
لذا این طرز فکر، (Particular) یعنی ویژه و منحصر به فرد است لذا ساختار "پارادایم من" عاری از هرگونه ابهام یا تناقض است.این ساختار مربوط به عرصه یا دیدگاهی است که هر فرد در نگرش خود به مسایل گوناگون دارد و بدین ترتیب هر فرد قادر است که برای خود پارادایمی تعریف کند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر