۱۳۸۳ مرداد ۱۸, یکشنبه

تارونی و اندیشیدن به زیست‌بوم ِخانه
{تأملات ِهایدگری}


پیش‌سخن {در چیستی ِخانه}:

خانه، جایی برای باشیدن است. باش‌گاه: جایی و گاهی برای باشیدن. آن که خانه‌ای برای باشیدن ندارد، نیست! منزل‌کردن، بن‌بخشیدن به هستندگی است. منزل، نه در معنای متعارف ِکلمه، که‌ جایی‌ست برای نشستن و بی‌کنشی؛ بل، به معنای جایی آرام که در آن بتوان ساختن کرد. ساختن ِچه‌چیزی؟ ساختن ِزیست.
زمانی که می‌گوییم: "به سرمنزل رسیدیم."، یعنی به آماج رسیدیم، آماج ِبودن، بودن است و باشیدن در بودن. سرمنزل ِهر ساختنی، باشیدن در سازه است. زمانی که ما نگاره‌ای می‌کشیم، نوشتار می‌کنیم، زمانی‌که می‌بینیم و گوش‌می‌دهیم، آماج ِکنش، باشیدن-در-کنش است. متن، چونان که می‌توان در آن بود و بودن را نگاهید و نگاهِش را ماند، خانه است. خواندن، خانه‌سازی است؛ چه‌که در فراورده‌اش می‌توان آرام گرفت. خوانش، خانه‌ِش، خانه‌کردن.
...
حال، نمونی را به پندار می‌کشیم که در آن این‌همانی باشیدن و ساختن و مناسبت ِاین دوقلو با تارونی اندیشه شده.

- ساختن ِشب در خانه و باشیدن در تارونی:
شب، سکوت و تاریکی، خانه را خانه‌تر می‌کنند. باش ِپسین‌گاهی در ایوان ِیک کلبه‌ی کوهستانی، باشی جانانه است که در آن معنای باش‌گاهی خانه، رنگ می‌گیرد. در چنین خانه‌ای می‌توان فروشد ِمهر و آرامیده‌گی طبیعت بر آسایش ِرنگ‌های زیستای غروب را دیدار کرد. دیوارهایی از چوب که ترارسنده‌ی رایحه‌ی فضای بیرون اند؛ دیوارهایی که نمناکی ِ دل‌افزای باران‌ و ماتی ِاثیری ِمه را در خزان به درون ترامی‌برند؛ دیوارها اگرچه چوبی اند، اما امن‌تر و پابرجاتر و تیمارگرتر از آجرپاره‌های بی‌روح، گویی برای آسایش ِپویای خانه‌دار برپاایستاده‌اند. پنجره در این خانه، دیدمانی‌ترین چشم است. چشم‌تر از چشم بر دیدن ِدیدنی‌های نادیدنی ِشب پلک می‌زند. پنجره می‌بیند؛ به شب نگاه می‌کند و شب ِتارونیده هم به این نگاه پاسخ می‌دهد. به نورپاشی‌اش رنگ می‌زند. ماه در این پنجره، ماهتاب می‌شود. خانه‌دار در این خانه، شب را از آغاز-اش دیده، حسیده، نوزادی‌اش را به ژرفی پرماسیده؛ پس خانه‌دار، گویی در این خانه، افتخار ِدایه‌گی ِشب را فراچنگ می‌آورد! نور ِفانوسی قدیمی و کم‌نور. کم‌نوری در این‌‌جا، ایده‌ی ناب ِنور است: نور در تارونی. فانوس، نور می‌دهد، در شب. به شب نور می‌دهد تا شب، شبانه شود. کانون ِشب، کورسوی چنین فانوسی‌ست که چونی ِبخشندگی ِنور را می‌داند. آرامش‌بخشی‌ به خانواده در تاریکی ِروشن، هنر ِاین فانوس کهنه است. از این رو، فانوس و بخشندگی‌اش و شب-سازی‌اش، پیراآورنده‌ی خانواده‌ی این خانه می‌شود. بخشندگی ِقدسی، ناانسان‌وار، بخشندگی ِسازنده. یک نیمکت، که نشیمن‌گاه ِخلوت‌گر ِخانه‌دار است. بر روی آن می‌توان ساعت‌ها نشست و نشستن را نشست. خانه‌دار با پخته‌گی یک پیر بر روی آن می‌نشیند و در پرتوی نور فانوس، اندیشه‌ها را گرد می‌آورد و با آن‌ها رندانه بازی می‌کند. شاید حتا این نیمکت ِچوبی، در لحظه‌ی مستیده‌ای، صحنه‌ی سایه بازی شود! آسایش ِاین نشستن‌ها از خواب بر روی تخت ِپرقو بس افزون است. شالوده‌ی خانه، چهارگانه‌گی است. در شب، این چهارگانه‌گی در حلقه‌ی نور ِتاره‌، ماندالایی را می‌سازد که در آن می‌توان اندیشه‌ی اسطوره‌ای را زیست. به‌این‌ترتیب، شب، بی‌ساعت می‌شود. زمان ِشب در مکان ِخانه حل می‌شود و امتداد می‌میرد. لحظه، ابدی می‌شود، ازین‌رو شب تمامیت می‌یابد و می‌توان نشست، و در تکرار ِدم، مرگ ِخودخواسته‌ی شب را نگریست و لذت برد!
{سپیده دم، فراشد ِمهر، معنای نور از نگاهی دیگر، آغاز، خاک... همه زایگر ِنو-اندیشه‌های دیگر ِاین جهان ِزنده اند..}

- بی‌خانمانی ِما:
این‌ شاد-انگاره‌ها همه برای مای بی‌خانه، خیالی جلوه می‌دهند. ما خانه را در برق ِلامپ گم کرده‌ایم! ما بی خانه ایم.احساس ِبی‌خانمانی، احساس ِغالب ِما، احساسی است برآمده از زیست‌جهان ِدوران ما. ما، همه در غربت ِخاک. توده‌ها بی‌خانه اند، و عجب که رهایی از گزش ِعقده‌ی این بی‌خانمانی را با حل‌شدن در حذبی که در هیجان و شهوت‌ ِروحانی‌اش، معنای خانه و خاک ومیهن کژدیسه می‌شوند، دریوزه‌گی می‌کنند.
خانه، آن‌جاست که هستنده، باشیدن می‌کند؛ یعنی جای‌گاه ِهست شدن. نزد ِما شهرنشین‌ها، خانه در معنای باش‌گاه، وجود ندارد. خانه برای ما مکانی‌ست برای زدودن ِغبار هرروزه‌گی؛ خانه‌، تنها، مجالی برای برانداختن ِنقاب ِزندگی ِدروغین اجتماعی است. کانون‌اش نه فانوس، که جعبه‌ی جادوست. پنجره‌اش رو به دیوار ِهمسایه باز می‌شود. خانه‌ای بی‌زمان و وانمودین که در روز، هرز و درشب، خمار است. خانه‌ای با سقفی صورتی. همچون تیمارستانی برای دیوانه‌گان ِخودآزار ِشهری. خانه‌ی نو، سازه‌ای بی‌خاطره است. از این رو هرگز نمی‌توان در آن باشیدن کرد. ما تنها می‌توانیم با چنین گریزهایی{ به خاطره‌}، خوارمایه‌گی زیست ِشهر را اندکی کم‌رنگ‌تر کنیم.


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر