۱۳۸۳ مرداد ۱۵, پنجشنبه

ژکانیده از Celestial Season


یادی از نیمه‌شبی خاموش


سرانگشتان ِپُرپَروا بر ملولی ِچشمان‌ دست می‌کشند
مادروار خسته‌گی‌های دلگیر را خواب می‌کنند
تا در پردیس ِشادان
در آن‌جا،
به رویایی شاد شویم

امشب،
رویا-باریم
امشب،
رازها آواز داریم
در خاموشی ِشب
رازها از لبان ِخسته می‌لخشند
و در خوییده‌هوای نیمه‌شب، رقص می‌کنند

تو، رویای‌مان را هبوطی مانستی
از فراز ِبلندای بلندترین کوه
به دره‌ای سبز،
جایی که بَرگان،
در پروازی نرم چون رنگا-پروانه‌گان،
گذار ِروز را پر می‌زنند

تاریده در فراموشی
در دنجی ِپُرسایه‌ی رویای ِخاموش‌مان
جهانی مثالی می‌سازیم
بی‌رنگ
آرام
و بس دور از ماتی ِخشماگن ِدیروزها
در سپیده‌دم ِرخشای پگاهی نو


بیدارشو، نوزاد، تو می‌میری...
تا پگاهی دیگر که...

---------------------

Soft Embalmer Of The Still Midnight

[lyrics: Stefan Ruiters]

shutting with careful fingers
our gloom-pleased eyes
to walk through gardens of delight
we'll live in our dreams

this night, we'll live our dreams
our secrets will be sung
they slip away from your lips
into the sweating midnight air

you make our dreamscape
feel like falling
falling from the highest mountain
into a valley of green, soft leaves
gliding through this passing day

enshaded in forgetfulness
we create our ideal world
banished is the rage of yesterday
dawn falls for the morning to shine

awake, new-born, you fade away...
...for another day...

افزونه:
به پیش‌نهاد ِیکی از دوستان‌ام، اصل ِشعر را هم آورده‌ام تا در لذت ِ کسانی که بازی‌های خوانش ِتطبیقی را زیست می‌کنند، هرچند کم، انباز شده باشم. به‌گمان من، از آن‌جا که نثر ِادبی (خاصه شعر) از فرط ِدر-خود-بودگی و در-خودبسندگی و تمامیتی که در زبان‌مندی اصیل دارد، ترجمه‌ناپذیر است، ژکانیده‌ها را هرگز نمی‌توان به‌عنوان ِترجمه‌ خواند. ژکانیده‌ها، تنها ژکانیده‌اند و هرگز نمی‌توانم آن‌ها را در ساحت ِترجمان جای دهم.
ترجمه‌ی شعر(اگر چنین بتوانیم نامیدش!)، آفرینه‌ای است که نباید اندیشه‌ی هم‌-جای‌گاهی با شعر ِاصل را داشته باشد؛ ترجمه‌ی شعر، خود، شعری دیگر است فروتر از شعر ِاصلی (از نظر ِسرچشمه و بنیاد) ِو هم‌هنگام فراتر، چه‌که می‌تواند به‌یاری ِکندن از اصل و فرگشت ِزبان‌آورانه‌‌اش به یاری ِآفرین ِجهانی دیگر، به شعری فرازین‌تر بدل شود! ازین رو، برابرنهادن ِاین دو و قیاس و هم‌سنجی‌شان، همانا دورشدن از شعرمندی ِدو شعر است که در آن مناسبت ِدو جهان، هم‌دمی ِدو آه، به روابط ِمستبد ِهم‌نشینی فروکاهیده شده. اما به یاد داشته‌باشیم که نگرش ِتطبیقی که در آن امر تأویلی حاضر است، آن "کنشی" است که در آن فرگشت ِشعر ِدوم به سوی شعریت‌اش نضج می‌گیرد و به این ترتیب در حکم ِگونه‌ای خوانش ِآفرینگرانه، که شعر ِدوم را از رتبه‌بندی و نسخه‌وارگی‌اش رهایی می‌دهد تا بتواند خود، شعری دیگر شود، ارزمند است. این نگره را شاید بتوان در نظریه‌ی "واکنش ِزیباشناسانه‌"ی آیزر به‌تر بازیافت{جهان ِمتن معطوف به خواننده}




هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر