هم-نوشتی پیرامون ِکتابیدن
- کتاب که نوشته شود، چیزی زخمی میشود! کسی فراخوانده میشود، ناجور صدا میشود. سرگردانی، سر-اش را بهسوی خواننده برمیتابد. در کوری ِاین تابش ِبینور، چیزی زخمی میشود.
- آنگاه که خون ِاندیشه بهسر میشود، آنگاه که درنگان ِلحظهی پرچگال ایم، آنگاه که رنج را میشکبیم، گاهی که وزن ِنامادهای سنگین را میفهمیم، آنگاه که رستگاری و راحتی ِدم ِخوش را قربانی ستودن ِگاه ِرنج میکنیم، خون میخوریم. خونی غلیظ از استخوانهای خمیرهمان، غریزهمان، خودمان.
- واژههایی که در دم ِزایش، یعنی در لحظهای پیشا، در لحظهای افشرده میان خطور و سطور، به درون ِسفیدی پرتاب میشوند، بیخانمانگی میکنند؛ سرگردان و رنجیده از سقوط ِناخواسته، در پی ِکسی و "هرکسی" که قرار است آنها را در معدهی نزار و بیحالاش ترش کند. در کتابت، شیرینی به ترشی زخمیده میشود.
- سُرخارنجا، سختا، گاهها، آنا، وقتی که "من" چنان در خود میشود که رنگ ِهر احساس، بوی هر زمان، هالهی هر نگاره، لطافت ِهر آوا، طعم ِهر واژه، نزد-اش در همنهاد ِ"خود" ِشوریده، بهآرامی گوارش میشود؛ دلدار، نیستیاش را در نگاه ِفروکشندهی دلشده، بازمییابد، زندگی میکند در "خود"..
- تهوع برای کسی که بتواند گنجای هجاهایاش را نیک بساید، لذتبخش است. با نوشتن ِکتاب، ما این لذت ِخودآزاروار را تیار کردهایم.
- این تنها پسماندهای نوشته اند که کتاب میشوند. نوشتار، برجا نمیماند، که زاده/نوشته میشود، غرور-اش در خوانش وامیپاشد، پخته/تأویل میشود و ... در تمام ِاین "شدن"ها بازنویسی میشود. برجا نمیماند.
- چه وانمودهای مضحکتر از شاعریست که شعر-اش را چاپ میکند؟! او گاه ِتغزلی ِمهرورزی با معشوقاش را به برق ِبازار میفروشد!!!
- نوشته را باید خط زد. با خطزدن(>هستی<)، ما از بار ِفرسودهی دلالتباز ِیک واژه رها شدهایم. به همین سادهگی، "آنجایی" ِنوشته فراخوانده میشود. دیدن، بازنگریستن و بازخواندن اینچنین کور میشوند، تا تمام ِهست ِهستی ِمتن، آوا کند و ما بشنویم. با خط زدن، آوای اندیشه به سوی گوشی که میخواند، به دید ِچشمی که میبساود، رهسپار میشود. کتاب، آوا ندارد!
- زندگی انجامی ندارد، بیمقصد و بیمقصود. نوشته نیز که اصالت ِبود-اش، نما (و نه بازنما!)ی اصالت ِزندگیست، بیانجام باید بود. کتاب، سطر دارد و ورق و شمارهی صفحه و مهمتر، جلدی که آن را پایان میدهد، و اینها همه با هم بیمارستانی را ساختهاند که در آن خوانندهی افلیج بر روی تختی شکسته، سرگرم ِاندامخواری جملات است.
- نوشتن ِکتاب، گریزیست از درد ِشکست ِنوشتن! نوشتن، نگاشتن، رنگزدن، هنرورزی، اندیشیدن سراسر شکست است. هرگونه آفرینشی شکست است {این شکست را خدا ثابت کرده!}. آفرینگر اما طالب ِچنین شکستیست. او در نهایت ِتوان، به آنچهکه نیست یورش میبرد، میسپوزد تا بیافریند. آفرینش ِاو، شکست و مرگ است. او همیشه در حال ِمرگ است. یعنی در آن، هرگز نمیمیرد! او با زندگی-در-مرگ، با هایش ِشکست، جاودانه میماند..
با همقلمی ِشافع
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر