۱۳۸۳ آبان ۹, شنبه

‌نگاهی به Officium Tenebrarum
{پاره‌ی چهارم}

Umbersun:


Du Tréfonds Des Ténèbres- Premire Nocturen:

نخستین آهنگ، صفیرهای عاصی و شیطان‌وش را آواز می‌کنند؛ نومیدی در این عصیان که با گناه و کفروزی گسارده شده، به‌روشنی پیش می‌آید؛ و هم‌نهاده‌ی چنین دیالکتیکی، مرگ است (که در سراسر ِآلبوم چیره‌گویاست). نجواهایی که در میان ِصفیرها کر ِتک‌نفره‌ای را به‌همراه دارد، در عین ِآرامش، به‌غایت دلهره‌آور-اند.
آهنگ، رزم‌نامه‌وار است. روایتی‌ست از پیروزی ِناماندگار لشکریان ِاهریمن، و واتسخیر ِفردوس. پیروزی ِدومین چشم ِخدا {در آیین ِگنوستیکی (الاهیات ِعرفان‌گرایانه)، چشمان ِخدا هریک بازنمود ِامری داداری اند: چشم ِدوم، بازنمای شیطان، و چشم ِهفتم، بازنمای مسیح و..} نام ِخدا، از یهوَه به یالداباث، بدل می‌شود. “I unnamed the: Ialadaboath”.
این ظفر، بار ِدیگر درهم‌خواهد‌شکست و مرگ ِدومینی فرا خواهد رسید؛ بدین‌خاطر، طغیان، پیروزی، نومیدی ِپنهان و مرگ در این‌جا یک‌باره گرد آمده‌اند. {گرانی‌گاه ِسه‌گانه‌ی Officium.}
We spread the spawn of despair.
شش‌‌‌باره‌گی ِ “Paradise regained”...

در پایان، Miserere...


Melpomene:
در کنار‌ه‌ی ساحلی که اندوه‌شار ِسیمین‌فام می‌میرد، ما باز هم هم‌نشینی ِدل‌انگیز ِدلهره و نومیدی را در نجواهای سرد ِراوی زیست می‌کنیم.
The shore landscaping your face، رخسار؟! چه‌کسی؟ شیطانی که در تراژدی‌سرای ِملپومین(الاهه‌ی تراژدی) پرسه می‌زند... :تو رویایی‌ هستی در من ِمن... پس در دریای ماران‌ام غرقه شو. شیطان-لوادیا-بسیلیسک!
لحظه‌ای استعاری که روایت را به سکته وامی‌دارد. نخستین دیدار با لُوادیا {عشق-مرگ: نامی که نخستین‌بار، ویلیام بلیک در Vala or the four zaos به‌کار برد}. لوادیا، سیماچه‌ی تراژدی را همراه با خود به پیش می‌آورد{She came to me disuised as Melpomene}، این‌سان، اشتیاق ِمرگ نمادگزاری می‌شود.


Moon of amber:
عنبرین، مخملین و بزرگ. چهره‌ی مرمرین‌ات را می‌نوازم... این آهنگ، فرح ِساکن ِاین آلبوم است. یک عاشقانه. یک واله-نوا. سرودی در ستایش ِسایه‌ها. ایستگاهی برای این‌که دمی تار(ز)ه کنیم.آماده‌گی برای آخرالزمان!


Apocalypse:
بخش ِدوم ِروایت.
Deus in adiutorium meum intende. بلوا، سرگردانی ترسناک در نابه‌گاه ِآخرالزمان! نعره و فریاد و ضجه‌ی دادخواهی! نه! دادخواهی چیست؟! این‌جا خدایی نیست! دادگری نیست تا مویه‌ها را نگاه کند. آهنگ به‌خوبی نمایش‌گر گاه ِرویارویی ِفرشته با کارزار ِدومین است. فرشته‌ای که تنها نظاره می‌کند و گه‌گاه در هاژه‌ای شگرف می‌گوید: We hide from the face of God. درهم‌وبرهمی ِهراس‌بار و ناتمامی که در یورش ِاضطراب ِسازهای زهی بازتولید می‌شود.
We hide from the face of God!،
و سکوتی بود در پردیس...

Umbra:
.. و گذار ِسومین فرشته ، هاله را عطرآگین کرد.
Umbra، اصطلاحی‌ست ستاره‌شناسانه‌ در شرح ِمخروط ِسایه در رخداد ِکسوف؛ تاریک‌ترین ناحیه‌ی سایه که از هم‌نهشتی ِدو سیاره پدید می‌آید. Umbra، چندان که میان‌گیر ِسایه‌گان ِهر کسوف است، آلبوم را نیز میان‌داری می‌کند. قلب ِتاریکی.
دومین فراخوانی.دومین دیدار با لوادیا.
«لوادیا را دیدار کردیم. تاجی زمردین از ذات ِبی‌گناهی بر سر-اش نهادیم. او که در ردایی خاکسترفام، فرشته‌ی مرگامرگ می‌نمود»


The Umbersun:

رخ‌نمود ِیهوه!
همسرایان، در ظفرمندی هفتمین چشم ِخدا (عیسا)، می‌خوانند. هم‌فضا با Apocalypse اما کمی آپولونی. به‌قولی، سخته‌بارترین آهنگ ِسه‌گانه خوانده شده. همراه با ارکستراسیون ِپُرچگالی که اتونالیته‌ی هارمونی‌ها را تاب می‌آورد.
سایه-خورشید. شیطان و تاریکی شکست خورده‌اند؛ اما شدت ِنور، ناسازوار، عرصه را تاریک‌تر از تاریکی گردانده.
ناله و زاری ِشیطان. فروشد ِشیطان. سوگ‌چامه‌سرایی ِفرشته.
Eloi,Eloi,lama sabakhtani. «پدر، پدر، چرا مرا بخشیده‌‌ای؟» واپسین گفتار عیسا بر چلیپا. مرگ، یگانه‌راه‌ ِرهایی از مرد‌سالاری ِپدر!

In the Embrasure of Heaven:

سومین بخش ِروایت: ایست ِزمان: مرگ.
مسیح، به غضب ِنمادین ِنام، شیطان می‌شود! نور-آور!
سومین دیدار با لوادیا...

The wake of Angel:

مار، مرگامار، پدیدار می‌شود. I am the eyes of the Basilisk. اغوای ِفریفتار ِمرگ، نزدیک می‌شود. چون چشم در چشم‌اش کشیده شود، مرگی عاشقانه فرامی‌رسد.
«مرگ ِروح‌ام رابکش، دلدار. که نامیراست مرگ ِمرده. بمیران و بمیر. که مردن‌ات مرگ را می‌کشد.»
مرگ، مرگ را می‌کشد. مرگ، در پیوند با ابدیت، مرگ ِزمان‌باز را می‌کشد.

Au Tréfonds Des Ténèbres:

این قطعه، واگشتی‌ست به آهنگ ِنخست (Du Tréfonds Des Ténèbres)، با سهمگنی و سخته‌گی کم‌تر. درونه‌ی تم ِسازهای زهی، هم‌نوا با لایت‌موتیف‌‌‌(LeitMotif){بن‌مایه‌}های آهنگ ِنخست اند. سوپرانو، سوپرانویی‌‌ست که مخملینه‌گی“Miserere” را سرشتید. آهنگ، پُرآوا و بی‌کلام است. گفتاری‌ست خاموش. گویایی بی‌گفتار!
Circumdederunt me gemitus mortis
و سپس: سکوت...
{پایان ِسه‌گانه}


برای هم‌شنوایی ِشافع

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر