شکریدهها «12»
خدا در دوران ِکودکیاش، دنیای آب را آفرید: آرام، رنگارنگ، بیقال و غنی. در جوانیاش، دنیای آرمانی و زیبانمای آسمان را خلق کرد: دگرشدنی، فراخ اما تهی. در پیری، انسان را آفرید و دنیای خاصاش را: دژم، بدریخت، حریص، بدبین، خداجو، عصبی و نازیبا.
"ژ" کنشورز است، کمداشت ِشور ندارد، میلاش هم شاد است، اما یک نهداشت، به تندی او را از دیگر همسالان جدا میکند، پیرتر-اش مینماید: نهداشت ِولع!
ورود به بستار ِروابط ِعاشقانهی انبوهه، یعنی پذیرش ِمرگ ِعشق؛ از آنجا که در آن، عشق، در محوریت ِمعشوق و دوگانهگی تن/روان، فسرده میشود.
آه.. آنک انسان ِتنها!: انسان ِآزاد...
{اخخخ، اینک برده!: دریغگر ِتنهایی!}
بیایید تا برای سیاست رنگی انگار کنیم! .. .. .. نمیشود! چیزی که به ذهن میآید، خطخطی ِیک نقاش ِنوجوان ِناشی، تپالهی لهشدهی یک فیل، محتوای تهوع، و یا شاید یک کار ِآبسترهی مدرن و پُرافاده و مزخرف است.
"ا" میخواهد تا در جمع ِدختران عرضه/پذیرفته شود؛ او باید خنداندن و دلقکشدن را بیاموزد! {همیشه پیش از سادیسم ِصریح، مازوخیزمی ضمنی انجام میشود/ این را شاید تنها ما سادیستهای تلویحی بفهمیم!!!}
آیا "تن"، سبب شده تا وجه ِوجودی زن پستتر از مرد باشد؟! شاید، اما باید این جمله را بهگونهای مؤدبانهتر بیان کرد: نارسیسیسم ِزن در ابژکتیویتهی واگسستهی تن، مرتبهی وجودی او را تا حد ِبههنجار ِانسانیت(؟!)، یک نیست، پایین نگه میدارد.
چهگونه میتوان اخلاق را از ندای وجدان، که درونیست و ناوابسته به مصلحتاندیشی ِحسابدارانه، جدا کرد؟! چهگونه میتوان پرهیزکاری ِدینداری را که ریشه در بیم ِپادافره و شوق ِپاداش دارد، اخلاق نامید؟!
بهراستی که درس و مدرسه بایستهی زندگی ِبزرگسالانه اند؛ وجود ِتو را از چیزی میپالایند که در زندگی ِواقعی(؟) ِاجتماعی هیچ نیازی به آن نداری: تخیل!
ولع ِشناخت در انسان اغلب نسبت به چیزیست که از آنها دور مانده! : ولع ِچشم ِمرد ِایرانی به زن؛ ولع(!) ِزن به مرد ِزندهگی درمقام ِدوست(!)
در یک سریال تلویزیونی، در صحنهای یکی از بازیگران به دیگری چنین میگوید:" ا ِ! مثل ِسریالهای تلویزیونی حرف میزنی". / این تعریف ِوانموده است! بازتاب ِنمود و حاکمیت ِصدق ِنشانهها که از واقعیت واقعیتر است.
حقیقتی وجود ندارد! تنها، راههای حقیقتجویی، راههایی که به نیستی میروند حقیقی اند.
افزونه{ خُردخوانش نگاره}:
او چیزی را از دست نداده، اما گو که چیزی هست که ندارد. ... همچنان میتواند به نهداری ِازدستندادهاش بنگرد... اما چنین نیست، چنین نمیکند؛ او به ما که نهداریاش را نگاه میکنیم، نگاه می کند؛ و در این نگرستن، مای نگریسته، چیزی را از دست میدهیم، از دسترفتهای که سرانجام دارایی ِنگاه ِما میشود...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر