۱۳۸۳ آذر ۱۲, پنجشنبه

ژکانیده از Elend
{Laceration}

پاره‌گی


غرقه در رنج،
صدای هجمه‌ی امواج ِنفس‌گیر ِخشم را می‌شنوم
که بر غرقه‌گی‌ام سنگینی می‌کنند

موسالاشه‌‌ای آمده از خون ِخونالود ِنیاکان ام
رویایی کیوانی دیده‌ام:
فره‌ای گنداننده، دل‌هامان را انگیخت
انگیخت و انگیخت...
دل‌ افروخت
تا که پاره‌گی‌ها همه شاد‌مایه‌ گشتند
و چون خیال رفت، و مرگ بی‌دیسه شد،
من خواست-‌ام گسیخت...

چشمان، برده‌ی نگاه آتشدان ِچشم‌سوز
گو که یوغ ِمرگ ِخویش به نظاره گرفته اند!

بیش باد شوکرانی که ما را به چنین دورنایی داشته:
چشمان، زهر، خیال، فره،
اما آوخ! دریغ از خاموشی!
اینجا،
می‌گردم و می‌چرخم من
در طعم ِدریا
در سوگ ِباد
پرسه‌گردان
در پی ِخاموشی‌ام

بر جاده‌های ویران
از میان ِخشکیده‌گی ِ آن نیزار
آواهایی، تهی، می‌وزندو برگ‌ها به پای خدایگان ِغریب کرنش می‌کنند...



هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر