۱۳۸۳ آذر ۲۲, یکشنبه

ژکانیده از Evoken
{To sleep eternally}



تا جاودانه خفتن


افزون‌زده ام
از این سپهر ِبدشگون
از نیرنگ ِآن رخشان‌ترین فسانه‌ی خارگون
از مرگ‌باره‌ترین رقص که با ‌نی‌نوای مرگی زودآ می‌آمیزد
افسونیده‌ام اما
به آهی خموش،
به شکوه ِسکوت، ژخانه‌ترین‌خیره‌گی‌ها غرقه می‌کنم
در ژرفنای گناهی
به سرخِی ِنگاه شامگاهی که درهبوط ِپردیس مسخ می‌شود
غرقه می‌کنم... بَر می‌شوم
ارواح:
پاره از حرص،
ارواح ِغضه‌آگنیده
من:
کشیده قلب ِخونین‌ات را در آغوش
چون همیشه
تا که از آن سیاه‌سنگ بگذرم
تو:
پیش-اندر-امی
تو، عاشقانه‌ای شکارگر ِرویاهایمی
دیری‌ست در انتظار ِچنین ساعتی لرزان‌ ام:
اشکان در پرده‌ی نجوای‌ات فرومی‌پیچند
و پیوندمان در وجد ِاسطوره می‌خرامد

اندوه‌ام،
شور می‌انگیزد
...
بدرود می‌بایدم
تا جاودانه خفتن




هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر