پدیدارشناسی ِکافیشاپ
{خرده-تأملی دربارهی فضای کافیشاپ}
{ متنی پُر از پرانتز}
مایهگان:
1: ذوق ِکار با ( )ها
2: شکستهگی ِتصادفی ِقصد ِمطالعه
3: کاغذهایی که از صاحب کافیشاپ گرفته شدهاند (کوچک، مربع، سفید؛ شاید تنها چیز ِمجانی ِکافیشاپ)
4: رواننویسی سبز، بَددست و بد خط(!) که همراهیاش بختانه بود
5: سیگار
6: پول (برای ماندن در فضا)
7:یک چشم ِتیز که به دست ِقلمدار پیوند خورده باشد!: بینش ِنویسندهگی(ارادهای که ناخواسته انگارههای گروتسک میآفریند)
- میزها و صندلیها:
میزها به هم نزدیک اند(میزهایی که کمپهناییشان، برای من: توفیقی اجباری بود تا از خیر ِپراکندن ِجزوهی درسی بگذرم و برای آنها(؟): بختی برای نزدیکتر شدن به همدیگر). صندلیها هم اغلب کوچک و کمارتفاع اند بهگونهای که وضعیت ِنشستن بر روی آنها جوریست که بالاتنهی دو طرف به هم نزدیک شود.. میعادگاه ِآپارتمانی: حریمهایی با یک متر فاصله از یکدیگر؛ {اما} حریمها با بَستی محکم! در این حریمها، کسترهی نگاه، میدان ِدید محدود است (و شهرنشین خوب میداند که اگر میخواهد دیگران حریماش را پاس بدارند، او نیز باید چنین کند (اخلاق ِکانتی: بلوغ و همفهمی)، اما در این محدوده، هیچ مزاحمی چرخ نمیزند. میزها وصندلیهای بیجان تنها محرمان ِاین حریم اند
- دیوارها و آویختهها:
روانشناسی ِرنگ ِشکلاتی: اروتیک ِروشنفکرانه (من این رنگ را دوست دارم و دلالتهایاش را نیز)؛ درونمایهی این رنگ، در عین ِ گیرایی، متین نیز هست. از آنجا که خیرهگیگریز است افزون بر سنگیننمایی ِمحیط، میتواند خاطر را از تکانههای نئونی ِشهر پالوده کند. نورپردازی همکنار ِاین خاطرآساییست: نورِکم ِلامپهای زرد که بر رنگ ِشکلاتی سایهپردازی میکند. سقف، اغلب کوتاه است تا آویختههایاش نمایندهگی کنند. آویختهها بیشتر کیچ (Kitsch) هستند: تمثالهای نمادینی که آگاهی ِپارهپاره را در یادآوری ِتاریخ و در پویندهگی رمزشکنی ِنماد، جمعوجور میکنند، از دیوار و سقف آویزان اند (وجود ِشمع و فانوس را که از مهمترین رمزهای این فضا اند، فراموش نکنید؛ به هر حال، آنها تنها، نماد اند!). (اینجا) سقهآویزهایی هست با این عنوانهای کلیشهای و پدرانه: «رعایت ِشئونات ِاسلامی الزامی است»، «حجاب، زینت ِزن است» و... جنس ِاین آویختهها نئونیست (در فضای شکلاتی، برق ِلامپهای نئونی آزارنده به نظر میرسند؛ اما به همان نسبت که میآزارند، نظرگیر هم هستند!). ریز نوشته شدهاند (چون قرار نیست خوانده شوند. آنها تنها، باید باشند {برای روز ِمبادا!}). حضور ِاین آویختهها اخباری نیست! امری بیهوده! چون در اینجا، همه حرمت ِحریم ِیکدیگر را میشناسند (در اصل، کافیشاپ، مکانیست برای همدردانی که به درد ِهم آگاه اند و از این رو دست ِکم طی ِزمان ِهمنشینیشان، خود را از رانههای کنجکاوانه و فضولباشیهای زنانه دور میکنند تا بتوانند کمی درد-روبی کنند..). هر یک از حریمها، چادریست سیاه و کلفت، سقفدار و استوار (بسیار اخلاقی و دینی) و در حرمت ِهریک از این حریمها، دو دلدار، عریان نشسته اند (عریان اند چون به هم نگاه میکنند!). این عریانی حرام نیست (تنها عرصهای که با وجود ِبیاخلاقیهای بیحد-اش پلیسی ندارد :نگاه) و ناظری هم ندارد.. و آن سقفآویزها، بودشان، بیهوده اما بایسته است (مثل ِخیلی دیگر از آویختههای بیهوده و الزامی ِشهری!)
- موسیقی:
همیشه نابهنجار(پاپ) اما کمصدا. کمتر شنیده میشود چون کمتر به آن توجه میشود. پسزمینهایست اثرگذار در خدمت ِآسایندهگی فضا. بسیار اثرگذارتر از آنچه در نگاه ِنخست به نظر میرسد (به اندازهی اثربخشی ِاشتهابرانگیز ِموسیقی ِولباش ِسنتی در رستورانهایی که حجم ِچرب ِدیزی و کباب و چلو بلعیده میشود). گهگاه، در میانگاههای خاموش ِگفتگو، خوشایندبودن ِموسیقی ِکمصدا میتواند به سکوت ِچشمانی که به یکدیگر زل زدهاند، کمک کند.
- قهوهجات:
بسیار فراخور فضای ِدخمه: تلخ، قهوهای و سنگین اما آرامبخش. فراخور ِتلخی ِاندوهگین ِنگاه ِعاشقانه همراه با ته-مزههای روشنفکری (درد ِمردم، درد ِناسیونالیستی، درد ِعشق، درد ِهجران). بستهگی ِگفتمان ِعشاق و روشنفکران در فضای ِتلخ ِقهوه. دو نفر (عاشق/روشنفکر و معشوق/مردم)، هر دو، به طرز وحشتناکی بیگانه از هم. دومین (معشوق/مردم) تهی از معنا: فرافکنی ِسادومازوخیستی ِیک قدرتخواهی (پشت تمام ِمیزها همیشه یک سخنران ِمستبد نشسته: عاشق ِبورژوا یا انقلابی ِمردمی؛ توفیری ندارد چون هر دو سوژهی سخنران اند: یعنی هرگز گوش ِشنوا ندارند؛ هر دو در پی ِقدرت اند. بسیار مردانه!). قهوهی کافیشاپ (جام ِجهانبین ِفالگیران ِمدرن)، گردآورندهی کلیت ِفضای کافیشاپیست: خفه، کمنور، رمانتیک و آرامبخش. "ته ِکوچک و تیرهی فنجان"، دربرابر ِ"آسمان ِپهناور و روشن ِشب": روح ِخرد ِعروسک در برابر ِروح ِتنومند ِانسان ِباستان...
این فضا زیبنده است. زیبندهی فرار! فرار از پلیس (پلیس را در مفهومی فراگیر، به عنوان ِنمودگار ِایدهی ناظر ِهمهسونگر (Panoptical) یا همان بیگ-برادر (Big Brother) ِاُرولی معنا کنید). ناظر کیست؟ خانواده؟ سنت؟ پلیس ِانتظامی؟ خیر! فرارتر از اینحرفها: روح ِجماعت: روحی که در نهایت ِکوری، باز هم سویمندی ِچشمان ِخیرهاش آزار میدهد! و روحیهی همیشه آنارشیست ِجوان در گریز از این روح، تنگجایی اینچنین را زیبا مییابد و آرام برای.. کافیشاپ، از جمله خودرُوهاییست که در هر نمدن ِکوددادهشده با پلیس، میرُوید. یک حاشیه، یک پرانتز! سرایی پُر از انفرادیهای دونفره که به دیوار نیاز ندارند. قرارگاه ِماجراهای عاشقانهی شهری. فضایی برای تودهی انفرادها (فردگراهای ِبورژوا). برای یافتن ِدمی تا آزادی خوشخیال و کممایهی مدرن، نفس بکشد...گریزگاه. دخمهای کوچک برای ساختن ِلحظهای آرام در یک تنهایی ِدونفره. دخمههایی عاری از آرامش ِبایسته برای یک مطالعهی علمی (مناسب برای شهود ِپرسه زن (Flauner))..
سبکی ِسه برگهی کوچک که شهودهای بنیامینی بر رویشان پاشیده شده، برسنگینی جزوهی درسی که قرار بود خوانده شود سنگینی میکند!
... بیرون که میروی، پلیسها هستند، اما هوا بهتر است!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر