۱۳۸۳ دی ۲۰, یکشنبه

Join Or-kut: or-cut your real supposition with Hyper-reality
{افزونه‌ای بر پدیده‌ی Orkut، انبوهه‌گی عیان، نمایش‌گاه ِدوستان}



«توده‌ای بی‌سخن برای هر سخنگوی پوک ِبی‌گذشته‌ای. پیوندی شگرف میان ِآنان که حرفی برای گفتن ندارند و توده‌ها، توده‌هایی که سخن نمی‌گویند. تهی‌بوده‌گی ِدهشت‌زای ِهمه‌ی گفتمان‌ها. این، ته هیستریاست و نه فاشیسمی بالقوه؛ این یک صحنه‌ی وانمایی با مشارکت ِهمه‌ی ارجاعیات ِاز دست رفته است. توده، این جعبه‌ی سیاه ِهمه‌ی ارجاعیات، همه‌ی معناهای ِفراچنگ نیامده، تاریخ‌های ناممکن، و نظام‌های بازنمایی ِناپیدا، همه‌ی آن چیزی‌ست که از پس ِامحای ِامر ِاجتماعی به جا می‌ماند.»
ژان بودریار، در سایه‌ی اکثریت‌های خاموش ص‌45، ترجمه‌ی پ.یزدانجو

زیاده:{همیشه از خواندن ِبودریار لذت می‌برَم. گاهی حتا سرخوش می‌شوم! نوشته‌های‌اش به‌گونه‌ای بی‌پرده، ملموس (تا حد ِآزرده‌گی عصب)، با مهارت ِیک فیلسوف ِناب ِرَسته از "ایسم" واقعیت ِحادواقعی ِزمان ِما را بازگو می‌کنند! کیفوری‌ام زمانی بیش‌ می شود که می‌بینم با این‌که نوشتار ِخاص ِاو در ایران، زیر ِپای اصحاب ِپست‌مدرن، له و لوََرده شده، باز هم خواندنی باقی مانده‌اند. مترجم خلاق در ایران،با خاطری آسوده، خود را در «جعبه‌ی سیاه» قرار می‌دهد، بی‌خیال در "سیاهچاله" نفس می‌کشد و مانند ِیک ماشین ِازخود بیگانه، کتاب‌های خوب را با ترجمه‌هایی ول‌انگارانه یک‌به‌یک پس می‌اندازد!! خواندن ِ"بودریار ِوانمایی‌شده" از طریق ِیک توده‌ای، مثل ِدریافتن ِروح ِحادواقعی ِانبوهه‌گی در ارتباط ِنزدیک و خطرناک با انبوهه‌زی ا‌ست: این ریسک‌پذیری(!)، شغل ِماست!}

ای-میل، دست‌خط، انتظار، سفر ِکاغذ و بازکردن ِنامه را بی‌معنا کرد؛ اما هم‌چنان با تأکید بر نوشتن، از جدیت ِرسانایی ِپیام، بی‌بهره نبود. بعد، پیغام‌بران ِالکترونیکی(مسنجرها)، که به‌خوبی وظیفه‌ی پیغامبران ِجهان ِواقعی را انجام می‌دهند (= عرصه را برای دروغ‌گویی، لاف‌زنی، اظهار ِاحساس‌های الکن (emoticons)، معجزه (خرق ِعادت)، وعده و از این‌جور افعال ِلاهوتی/مجازی آماده کرد!) بعد رواج ِکمونته‌های مجازی... می‌بینیم: نخست، ترک ِنامه و نوشتار، بعد، ترک گفتار، و سپس ترک ِدیدار... در این فرایند، دست‌خط، لمس، تجربه و چشم در رابطه بی‌‌محل می‌شوند و به‌جای‌اش، نشانه‌های وانمودین ِجهان ِمجازی می‌نشینند. یادگیری ِاین نشانه‌ها آسان است {آسان‌تر از دلالت‌های زنده‌گی اجتماعی که چندان باور-شان نداریم} و به همان آسانی فریبا، پلشت؛ مایه‌ی کشتن ِذوق، تن و شادی. رسانه‌های توده‌ای (mass media)، در کل، گرایشی وحشیانه (که اغلب دیده نمی‌شود) به تباهیدن ِذوق دارند. در-دسترس‌بودن ، جذابیتی که خاص ِوسایل ِتفریحی‌ست، وساطت ِآسان ِنیروگذاشت‌های روانی، همه، هم جذاب و خوشایند-اند و هم ویران‌کننده‌ی ذوق. .. مرگ ِایده‌ی نابغه، چندان عجیب نیست!

احساس ِعروسک، واگسسته! ما هرگز اجازه نداریم از شخصیت صحبت کنیم {به ما خواهند خندید!}؛ ثبات، در-خود-بوده‌گی، تفاوت، همه لابه‌لای چرخ‌های کلیت‌باوری ِمدرنیته‌ی متأخر، له شده اند{ رگه‌هایی از این هستی‌ها را تنها شاید بتوان در مالیخولیای من و تو یافت؛ رگه‌های کم‌رنگ و ناسازه‌وار}. پاره‌پاره‌ی آگاهی به این ور و آن ور پاشسده شده. آگاهی ِتوده، آگاهی‌اش تهی از معناست. این‌چنین، توده، معنا را در فضای ِتهی از حادواقعیت می‌جوید: ارتباط در کمونته‌ی مجازی، هنر ِمفهومی، سریال ِتلویزیونی، سایبر-سکس.

نگره‌ی بودریاری در نامیدن ِاین تاریخ به‌عنوان ِمرحله‌ی حاکمیت ِرمزگان و درپی‌اش درک تشریح ِمارکوزه از فرورفتن ِانسان در تنهایی ِگزیرناپذیرِجهان ِامروز، دهشت‌بار است، اما نه یأس‌آلود بل‌که گواژه‌آمیز و طنزآلود! کمونته‌های مجازی جدی گرفته می‌شوند {حتا اگر هم‌وندان، ورود به این مکان‌ها را تفریحی و سرگرم‌کننده بدانند، خواه‌ناخواه بی‌‌آن‌که بدانند به فاحشه‌گی ِنهان در بازی ِخاص کمونته آری گفته‌اند}. مثل ِتلویزیونی که در برنامه‌های‌اش حاد-واقعیت ِزنده‌گی ِبیننده را موبه‌مو برساخته می‌کند. واقعیت ِبسیار واقعی ِجوانان ِایرانی هم، حضور در مجازیت ِرابطه شده. دروغ‌گویی، طبیعت ِهر ایرانی‌ست {می‌توان علت‌های تاریخی ِزیادی برای این طبیعی‌شده‌گی آورد ولی می‌توان تمام ِآن‌ها را اینجور چکیده کرد: دروغ‌گویی ِبرآمده از روحیه‌ی مردانه‌ی ایرانی که خود ریشه در ترس و درنتیجه ابراز ِخشونت دارد}. گویی، دروغ‌نگفتن، دروغ است {بیمار نبودن بیماری‌ست!}. در این طبیعت، جهان ِمجازی که در آن صداقت ِچشمان و رک‌گویی ِلمس جایی ندارد، به‌زودی خواسته می‌شود!

در غیاب ِبدن، رابطه همیشه زیباست. این ایده‌ی تمام ِرمان‌ها و فیلم‌های رمانس است. نامه، نامه‌ای که قرار است به دست ِدلدار برسد {و همیشه هم می‌رسد!} به همراه ِگل ِسرخ، همیشه ایده‌ی خوبی برای رساندن ِپیغام‌ ِدوستی بوده و هست. چون در این رسانه، بوی ِانسان گنده‌گی نمی‌کند! در مجازیت ِنو هم، این هیروگلیف ِزبان ِپست و عوامانه‌ی محاوره است که در غیاب ِآن بو کمی خوش‌نمایی می‌کند، وجود ِخنده‌دار ِانسان‌ها را برای یکدیگر، رنگ می‌زند و ..

حادواقعیت را باید ، بر خلاف ِفراواقعیت، نا-واقعیتی انبوهه‌گی دانست! هنر ِسوررئال، هنری‌ست هرچند جذاب اما درک‌ناشدنی برای ذوق ِمنحط ِتوده. در حالی که پاپ‌آرت ِنو {و حتا مس‌سوررئالیم Massurrealism: سوررئالیسمی حرام‌زاده از پیوند ِتکنولوژیک‌ ِرسانه‌‌ای-تصویری و انگاره‌های شلوغ ِپاپ} به دلیل ِنزدیکی ِصریحی که به ذوق ِتنبل ِتوده دارد، آسان‌تر دریافتنی‌ست. هر دو ناواقعی‌اند {برای نمونه، ایده‌ی زیبایی در هر دو کژتاب و تخیلی‌ست} اما متفاوت در خوانده‌شدن: اولی زیست می‌شود و دومی مصرف. به‌طور ِکلی رابطه در کمونته‌ها، ناواقعی‌ست، و اکثر ِاعضا به این ناواقعیت آگاهی دارند؛ اما در ایران حادواقعی‌ست (واقعیت را مسخ کرده) به‌طوری که بودن در کمونته، اعتیادی‌ست نیاندیشیده و به‌ظاهر بی‌زیان که قرار است شکاف‌های سطح ِزبر ِنیاز روابط ِاجتماعی را پُر کند!. روابط ِاینترنتی، به‌خصوص برای نوجوانان، سرآغازی‌ست برای زوال ِآگاهی اجتماعی ِنسل. آگاهی ِازخودبیگانه، خودشیفته‌وار، منزوی و زنانه. این از خودبیگانه‌گی، نه ناتورالیستی(روسویی)‌ست، نه اجتماعی(مارکسی) و نه تاریخی(هگلی)‌ست؛ مفهومی‌ست پست‌مدرن برای تشریح ِوضعیت ِخود ِواپاشیده‌ در زیستن ِحادواقعیت‌ها، مفهومی یکسر بودریاری.

حادواقعیت، واقعیت ِزمانه‌ی ماست. واقعیتی که برای کسانی که همیشه در شکستن ِواقعیت‌ می‌کوشند، هرگز حقیقی نمی‌تواند بود! به گونه‌ای طنزآمیز، ما از خیل ِهم‌سالان دور می‌افتیم! شاید چون آن‌ها را به‌خوبی (به‌تر از خودشان) درک می‌کنیم و درست به همین خاطر هرگز این فهمیدن را با هم‌دمی و هم‌راهی همراه نمی‌کنیم (از آن‌ها دور می‌شویم). این دوری در مقام ِگونه‌ای از رابطه، هرگز به اندازه‌ی رابطه‌ی الکترونیکی عجیب نیست {اگرچه شاید بیش از آن انرژی‌بر باشد}!

دوباره: بوی استمنای ِهم‌وندان ِاسکیزوفرنیک ِاین کمونته‌ها آزار می‌دهد! از این گنده-جا، حتا حرف هم نباید زد! دوری از چنین جماعت ِبیماری، بیماری ِماست! به هررو {چه ما بیمار باشیم چه آن‌ها)، باید نسبت به سلامت ِروانی ِهم‌وندان ِچنین کمونته‌هایی شک کرد! بیش یا کم...



هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر