ژکانیده از Emperor
در سرسرای ِبیبیان
{in the wordless chamber}
در سرسرای ِبیبیان
آنان
در ورطهی هراسی اسفبار، لرزان
هاسیدند
و میوههای زمین را در غنج ِبیتمام پراکنششان، خوشه کردند
تا از دانستن آن غنج بگریزند
در سرسرای ِبیبیان
آنان
در ورطهی هراسی اسفبار، لرزان
هاسیدند
خوار-حقیقتها در بازار فروختند
و سپس،
دلآشوبهی فروش را وابلعیدند
تا هراس ِچاقشان را به ژخار ِنشخوار مخفی کنند
او میدانست
سنگینی وجود ِگلهی مبشران را
و سبکی بینش ِپیامبران ِغیببین
و نحسی ِبشارت ِرستگاری را همه میدانست
اما گو که دیوانه
از راه نجات دورافتاده،
غنوده درالحاد ِوارستهاش
رسته از مرض ِنوع ِبشارتگر و زندهگی ِمرگاگینشان
میدانست..
و رها بود...
در سرسرای ِبیبیان
یأس را هایید
و اینچنین
تجلی ِنادیدنی ِامید را نیز
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر