۱۳۸۳ بهمن ۲۲, پنجشنبه

ژکانیده از Tristitia
اندوه ِزمستانی
{Wintergrief}



پهنه‌گان ِاندوه
هست
پیش ِدیده‌گان ِتهی‌ام..
به خنده‌ی واپسین برف‌بلور که در افت‌اش محو گردد
دیگری ِپُرشور-ام هوش‌وار خواهد شد...

پَس ِتپه
آن‌جا که تنها خون آمرزیده‌گان فرمانرواست
ستاره‌گان را نشانه می‌رویم
مای‌مان:
برابر ِباد و ابرمان ایم؛
تا دگرباشی بیابیم و راهی به رهایی از ایمان به بوسه‌ی اهریمن
..
خفته‌ام
در زنجیر خفته‌ام
در قهقرای ِژرف ِسیاه ِسیر

آه..اندوه ِزمستانی!
روشن به نور فروزه‌گان ِشمالی
واپسین کورسو
نادی ِغروب ِآرام ِآسمان
جلوه‌ی زنده‌گی‌ام...

دیده‌ام گذار روشنایی به تاریکی را
بوده‌ام آن‌گاه که فراخوان ِفرشته را گزیری نبود و من،
خیزان به درون
به آغازی دیگر
باری، بوده‌ام

در قلمروی ِبی‌هراسی
در پروردگاه ِ اندوه ِزمستانی
رویایی نهانین، اورنگ ِآینده‌اش را جشن می‌گیرد
و مرگ شورانگیز را
و..
نایش ِزنده‌گی را

در یاد‌آوری ِتو
به وسوسه‌ی خاطره‌ات
روح‌ام را به پرخاش کشتارگاه ِیاد می‌سپارم
هان! اما
در سوزیده‌دوزخ ِیاد-ام چه مانده!؟

اندوه ِزمستانی
روشن به نور فروزه‌گان ِشمالی
واپسین کورسو
نادی ِغروب ِآرام ِآسمان ‌است
اندوه ِزمستانی
روشن به نور فروزه‌گان ِشمالی
نمایش ِسوگ ِواپسین کورسو
نادی ِغروب ِآرام ِآسمان
جلوه‌ی زنده‌گی‌ام...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر