جستاری کوتاه دربارهی ناخن
{18+}
انسان، موجودیست استمناگر. استمنای دانش، نفَس، قدرت، بدن، زیبایی، جاودانهگی، و در یک کلام (به زبانی که همهگان غیر ِاخلاقیاش میدانند) در استمنای شهوت (شهوت ِدانش، شهوت ِبدن..). اپیکوریسم، حقیقت ِزندهگیاست، کار و کنشهای هرروزه برای چیست؟! مناسبات ِارادی و ناارادی، ورزش، آرایش، لبخند، رنگ، تمام ِاینها استمناست {امیدوارم مراد-ام را از استمنا دریافته باشید، استمنا به معنای خواستن ِتام ِیک چیز، خواستن ِدیوانهوار، خواستن ِبرونریزش ِخواست، استمنا همان خواست ِزندهگیست؛ خواستنی مردانه (البته نه هرگز ویژهی مردان!)} میگویند مردان بیش از زنان استمناگر اند؛ این فریب ِاسطورهایست یاوه و بیتاریخ، اسطورهای که استمنا را محدود به ارضای ارادی و خودانگیختهگی ِمیل جنسی میداند (حتا با پذیرش ِاین تعریف ِمهمل نیز شمار اسمتناگران ِمرد، از زن فزونی ندارد! ایریگاری، فیلسوف ِفمینیست ِفرانسوی، در مقالهای خودبسندهگی زن در استمنا را تشریح میکند؛ به گمان ِاو تماس ِهمیشهگی دو لبینهی خارجی ِشرمگاه، موجد ِلذتی جنسی در زن میشود که همیشه، بدون ِنیاز یک دیگری (یا دیگربودهگی)، همراه ِزن است. او از تشریح ِاستقلال ِزن در استمنا (از دست یا هر وسیلهی مصنوع) به استقلال ِجنسی زن و سپس به استقلال ِجنسیتی ِزن میرسد!)
وجه ِروانی خواستن، همیشه به وجه ِتنانیاش میچربد. در خواستن و خواستن ِخواستن و خواسته شدن (استمنا)، به روان تحمیل میشود تا برای سبکشدن، خود را به اوج ِنهایی لذت ِلیبیدوییک نزدیک کند، کف کند، سرریز و خالی شود. استمنا در زنان، چنین نقشی را بر عهده دارد: رهاشدن از شر ِانبارهی فشرده و آزاردهندهی عواطفی که سرکوفته شدهاند. این استمنا فیزیکی نیست؛ نه با دست یا حتا با تماس ِطبیعی لبینهها، بلکه با ابزاری ضمنیتر، اجتماعیتر و اخلاقیتر انجام میگیرد: با آرایش (افزودن و سنگینکردن ِپوست). در این میان، بلندی ِناخن در حکم ِآرایشی که بیشتر سکسانیست تا عشوهگرانه، واجد ِدلالتهای نااندیشیده و جالبیست که حتا زنان، خود کمتر به آن اندیشیدهاند {آقای عزیز! به آرایش که نمیاندیشند؛ آرایش فقط انجام میگیرد، همین و بس!!}
- بنا به پنداشت ِافسانهای کهن، ناخن و مو اجزای شیطانی و شوم ِبدن اند، به این دلیل که این دو عضو اعضایی فسادناپذیر اند و در واقع با بقای خود، از رهایی ِکامل ِروحی که رستناش به نابودی ِبدن وابسته است، جلوگیری میکنند. این اجزا میمانند حتا پس از آنکه دیگر استخوانی از مردار نمانده و یاد ِبدن، یاد ِوجه ِناسوتی ِوجود ِآدمی را تا همیشه زنده نگه میدارند؛ ازینرو شیطانی اند. بلندی ِناخن، در نگاه ِنخست، بهخوبی مضمون ِاین افسانهی کهن را روشن میکند: بلندی ِعضو ِشیطانی، بلندی ِهوس ِشرارت، یا هوس جادوگری و فریبفتاری و شکار شیطانی(!)، هوس ِشیطانسانی یا هوس ِجاودانهگی، حرص ِجوانماندن...
- پس از مچ ِدست، که حساسترین بخش ِدست (از نظر اثرپذیری و گیرایی ِعاطفهی لمس است) ناخنها، سخنگیرترین بخش دست اند. ناخن، لمس میکند و ازینرو سخنگو هم هست. وضعیت ِناخنها در انتهای انگشتان تضاد میان ِنرمی ِسرانگشتان و سختی ِناخن، سکوی آن سخنگوییست. در لمس ِعاشقانه (چه پوستی، چه دیداری) این ناخنها (ناخن ِانگشت یا ناخن ِچشم) هستند که آگاهی از دادوستد ِامیال را شکلریزی میکنند. زن، ارزمندی چنین سکویی را دانسته، بر رویاش سرمایهگذاری میکند: رنگاش میزند (قرمز، صورتی، سبز، آبی، و گاهی حتا سیاه!{ هریک از رنگها، بیانگر سخنگوی ِویژه، بیانگر ِخواستی ویژه اند: صورتی نشانگر دخترانهگی، حماقت و نرمینهگی؛ قرمز نشانگر درجهی ارُس، سکسانیبودن، شهوت و عشق؛ سیاه نشانگر عصیان ِمبتذل و نوجوانانه، نمایانگر اعتراض، خودتخریبگری!}) و با رنگآمیزی بر قدرت ِرسانش ِسخن میافزاید. آن را براق میکند (پرداختی همزمان با رنگآمیزی) تا بهتر دیده شود؛ و بلند-اش میکند تا بُرد ِپرتاب ِعاطفه را افزایش دهد. اشارتگری ِناخنی که بلند شده، بیشتر است.
بهدندانگرفتن ِناخن، مرضنمای ِهیستریای مزمن است. ناخن ِبلند، افزون بر فرونشاندن ِهیجان ِفرد هیستریک، وجه ِمازوخیستی ِعقدهی دهانی را ارضا میکند. فرد، ناخن را به دندان میکشد، بیآنکه نرمی ِسرانگشتان را حس کند.
تضاد، زیبا و شهوتزاست. بلندی ِناخن، در برجستهسازی ِتضاد ِنرمی ِپوست ِدست و سختی ِناخن، نمایشدهندهی تضادیست شهوتانگیز، اما نه زببا! خراشیدن ِطنازانهی دست ِدیگری هنگام ِدستبازیهای عاشقانه، پنجهکشیدن بر بدن ِملتهب ِدیگری هنگام ِسکس و... بلندی ِناخن، این خراشیدهگیهای یادمانه را ژرفتر و ماندگارتر باسمه میزند، تا خاطرهوارهگی ِمعاشقه دیرتر بپاید، شاید تا مرگ ِعشق به تعویق افتد.
ناخن ِبلند را زنان ِمردنما (زنانی که انیموس ِحاد دارند) بیشتر میپسندند { منظور، زنانیست که بر رانههای عقدهی اختهگی ِخود چیره نشدهاند}. این افراد به اجسام ِگوشهدار و فالوسنما علاقهی خاصی دارند: کفش ِپاشنهدار، سیگار، ناخن ِبلند، کلکسیون ِمداد و خودنویس، شلوار، اتوموبیل، و امروز به لطف ِجراحی ِپلاستیک: بینی ِنوکنیز و ابروهایی با خطوط تیز و .. . فمینیستهای رادیکال، اغلب واجد چنین گرایشهایی اند. بدینترتیب، بیشتر فعالیتهای ایدئولوژیک آنان، نه برای رهایی ِحقیقی جنس از سیطرهی جهان ِمستبد ِپدرسالاری، که برای یورش ِکورکورانه و نالانه بر ضد ِوجود ِجنس ِنرینه انجام میگیرد (جابهجاگرفتن ِجنس و جنسیت؛ سوء ِتفاهمی بسیار رایج)؛ چراکه آنها از اختهگی رنج میبرند، و بهناچار نهداشت ِفالوس را به نحوی جبران میکنند. گوشههای ناخن، اینچنین حامل پیامی روانشناسانه
اند: حسادت فالوسمحورانه. حسادتی زنی که از زنبودناش لذت نمیبرد. حسادت ِیک بی-خود!
نمونهای از همدستی(!)های دوستانه و دردمندانهی زنان ِجوان:
اما:
چندی بعد، از این نرمینهگیهای صورتی و از این صدفهای چندرنگ چیزی باقی نخواهد ماند جز خشکیدهگی و نخراشیدهگی نفرتانگیز پوکیدهاستخوانی سرد. سرد و بیجان، به حدی که حتا اشتیاق ِسنگین خاطرات ِهمآغوشانه هم در پژمردهگیاش، مردهگی میکنند...
هر بلندایی، مایهی سربلندی نیست؛ در بلندی، چهبسا گونهای سرکوفتهگی، فقدان و کوتاهی اظهار شود! بلندی ِسربلند، ِبیپوست، بلندی ِبیرنگ، بلندایی موسیقیایی، از آن بلندیها نیست...
افزونه:
یکی از آشنایان ِروانشناس که دستنوشتهی این جستار را به تصادف خوانده بود، به اشتباه به نتیجهای جالب رسیده بود: به این که فتیش ِمن، ناخن است. او به خطا رفته بود (گرفتار ِفریب ِهمیشهگی نوشتار شده بود)! بتوارهگی تن، نامیدنی نیست!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر