برنوشتهای بر "دربارهی سه دگردیسی"
{نیچه، چنین گفت زرتشت، گفتارهای زرتشت، بخش ِیکم}
« سه دگردیسی ِجان را بهر ِشما نام میبرم: چهگونه جان شتر میشود و شتر شیر، و سرانجام، شیر کودک.»
{آشوری در چنین گفت زرتشت و پستر، در فراسوی نیک وبد و تبارشناسی ِاخلاق، برای لفظ آلمانی ِGeist، برگردان ِ"جان" را آورده. خود ِآشوری در حاشیهی ترجمهاش از برگردانناپذیربودن ِاین واژه میگوید و اینکه "جان" هرگز نمیتواند بُردار ِمعناهای چندگانهی Geist باشد. در آلمانی، Geist در معنای ِعقل، ذهن، روح، روان، هوش و .. به نام درمیآید؛ بدینترتیب Geist، از آن مصداقهای فربه و توپُریست که به این سادهگیها نمیتوان زیر ِیک نام ترجمهاش کرد! در غروب ِبتها، آشوری Geist را ترجمهنشده میآورد و دیگر از برگردان ِخوشآوا اما نابسندهی "جان" (که البته آورد-اش در حفظ لحن ِکتاب ِزرتشت بایسته بود) استفاده نمیکند:}
{اینسان} دگردیسی ِگایست، تنها دگردیسی ِروح ِفرد نیست. گایست را شاید بتوان با کمی سادهانگاری ِبایسته، اندرونهی هستنده دانست؛ روح ِاندیشنده، یا همان آهندهی اندیشه که نیروییست در-تاریخ و زمانمند که به زبانی هایدگر در گردآورش ِکلیت ِفوزیس، هست میشود، در جای-گاه ِخاص ِخود میزید و از آن فراتر میرود.
زرتشت، در دگرگشت ِگایست به شتر، از "خواست ِخودشکنی" ِگایست، از کبرشکنی و تمرین ِبردباری برای برداشتن ِباری گران سخن میگوید. گایست، گرانترین چیز را میخواهد. چون گایست، خود، در خود و از خود، گرانمایهترین چیز است؛ و در خود توانش ِرویارویی با گرانترین چیزها را دیده. این گرانترین چیز چیست که در کنارش زانوزدن و بهپشتاش گرفتن را گایست خواست میکند؟
- خوارداشتن ِخویشتن: دوری از هر رانهی خویشنواز، هر غرور ِسبک که ریشه در ترس دارد؛ راهدادن به جنون تا بر غرهگی ِدانشورانه بتوفد..
- نادیدهگرفتن ِخویش در سرخوشانهترین گاه..
- دانشوری و حقیقتبازی، و همهنگام انس با درد ِدوری از حقیقت
- دلسوزینکردن بر خود، نپذیرفتن ِپزشک ( ِروان: مُلا یا روانپزشک)
- بنفکنی بستری برای برداشت ِعقل ضد ِعقل و برتابیدن ِوزن ِاین ضدیت
- ...
سپس، باربر ِگرانترینچیزها {که پس از خود-خوارداری، شتر شد و بار برگرفت} با هنجارها روبهرو میشود. با "تو-باید"های اسطورهای، با ضابطههای دین و فرمانهای اخلاقی ِصادره از مرجعی آنجهانی (اید، مُلا، کشیش)، با خ(ی)ریتهای انسان(؟)ساز، با قوانین ِانبوههگی (دینی، ایدئولوژیکی، خانوادهگی) که قرار است رهنمای او در راه ِپیشرونده و خوشآیندهی زندهگی باشند؛ رویارویی با این هزارساله-اژدهای هزارپولک که بر هر پولکاش "تو باید"ای براق میدرخشد، شتر را به گزیدن ِشرارت ِدلآورانه ناچار میسازد. اژدها، این دعویدار ِخداوندگاری ِارزشها، این پروردگار ِفضیلتهای کور-و-کوژ ، ستمگرانه با مهری پدرانه راه را گرفته و میخندد..به کوهان ِپُربرآمده، به بردباری ِزهدوَرانه. در سوی دیگر، شتر ِباردار که چشم بر خود و دیگران و داشتهها بست تا گرانیها به دوش گیرد، در این دیدار شیر میشود. شرژهشیری که بردباری ِشتریاش، شارهی شرارتاش را شایستیده، حال، رو به شبحزدهگی ِاژدها شاخوشانه میکشد! شیر، این همنهاد ِ شرارت و شرژهگی و شجاعت، بر استبداد ِگولزنک ِاژدها میتوفد، بر دروغ ِپولکها چنگ میزند و بر شکوه ِپدرانه نعره میزند. پنجه میافکند، تا از برق و بندهگی ِهنجارها آزاد شود، بساکه پس از این نبرد و ستردن ِدستان ِفضیلتها، ارزشهای خویشاش را بیافریند. شتر، شیر شده تا به ایست ِاژدها نه بگوید؛ نهگویی ِمقدس، پیشدرآمد ِآریگوییهای مقدس...
شاهخط: « حقستادن برای ارزشهای نو، در چشم ِبردبار ِشکوهنده هولناکترین ستانش است. بهراستی در چشم ِاو این کار ربایش است و کار ِجانور ِرباینده.» .. کار ِشیر.
کودک گشتن، سومین دگردیسهگیست. پس از خود-خوارداری و بردباری بر حمل ِگرانترین چیزها، پس از ستیهندهگی و حقستانی از خودکامهگی ِارباب ِفضیلت، آزادی کودکی سر میرسد. کودکی، «فراموشی، آغازی نو، یک بازی، چرخی خودچرخ، جنبشی نخستین» است؛ کودکی آری گفتنی مقدس است. در کودکی، در بیگناهی نا-باکرهگی، گایست، خویش را خواست میکند تا در آن باز-زندهگی کند. بیگناهی کودکی، شادانه و سبک چون بیگناهی شریر ِهر فصل ِنو، تنها پس از گناه(!) ِخودخوارداری و ارزششکنیست که پیش میآید..
حال، کودک، در فراموشی ِبار، میچرخد و نو-بازی زندهگی و جهان ِاز آن ِخویش گشتهاش را، اینبار در سبکی و بیگناهی هجا میکند...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر