۱۳۸۴ اردیبهشت ۵, دوشنبه
تمبودهگی ِتوتم و تنومندی ِتو
بر تخته نوشته بودند: « قلم، توتم ِمن است.»
قلم، توتم ِمن است. توتم؛ نه روح و جان و معنای من؛ بل تن ِمن، تنی که با آن میاندیشم؛ آهندیشهی من. تنی باردار با اندوهی مبهم و آرام؛ تنی مادرانه اما نا-رام. تلواسهی تن، پسآمد ِفشار ِتل ِاندیشه نیست. این غم، آمیخته به شوق ِدلواپسانهی هر بارداری، سوژه را نیست میکند، ابژهی میل را بهگونهای آزاروَرانه طلب میکند، معشوق را عاشقانه خاطره میکند. این غم، فشردهگی ِگوشت ِاندیشه است؛ زبان ِسپنتای ِتوتمیست که باید اسطورهگی برآهیختهاش را جشن گرفت. توتم ِمن، تن ِمن است. قلم، همنوا با رقص ِجشن ِتوتمانگارانه، همنوا با تن، سازواری ِخودآگاه ِدست با ناخودآگاهی ذهن را همراهی میکند. با اینحال، این گزاره دربرگیرندهی کامیست خودتنهاانگارانه و روحانی که نوا را از درون میپژمراند... پس:
مینویسم: " قلم ِتو، تِم ِمن است."
قلم ِتو، تِم ِمن است. به میان آمدن ِ"دیگری" (آن دیگری که از دیگری ِبزرگ ِلکانی دورترین است)، فراآوردن ِتم ِمن است. دیگری، همانا خواندهشدهایست که دازاین ِنویسندهگی ِمن گشته. تمساز موسیقی ِمتن. موسیقی ِدستورگرا و ژرف ِمتن (سبک)، در گفتگویی ِخاموش که میان ِقلم ِتو/دیگری و گوش/خوانشگر ِمن شکل گرفته، میبالد (دیالکتیک ِمن با قلم ِدیگریهایی که خواندهام: میانمتنها). این تو کیست؟ کتاب؟ نه (کتاب، کالای بازار است، اجتماعیت ِناگزیری آن را از جایگاه ِسختیافت ِخوانش دور میکند). سوژهی انسانی؟ نه (سوژه، دیگری نیست؛ سوژهی انسانی در مقام ِدیگری، شاید رسانهای باشد برای کاتکسیس ِمن، یا دست ِبالا لانهای برای گفتههایام، چشمی برای چشمانام...)... این تو، همان همزبان ِمن است که در و برای من میاندیشد؛ از درون مرا فرامیگیرد، مرا تعیین میکند.. تو، بارگاه ِآوا؛ قلم ِتو، تن ِمنیست از خودبهدرگشته، تم من...
من ِنخست، من ِهاویهنشین.
من ِدوم، من ِخاموش..
من، مُرده است...
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر