۱۳۸۴ فروردین ۳۱, چهارشنبه
Ses yeux soni plus grands que son estomac
{صندوق، امضاء و"خود" در نامهی عاشقانه}
زمانی که "من" نامه مینویسد، زمان ِیادآوری ِ"تو" نیست. نوشتن ِ"من" نه برای بهخاطرآوردن ِ"تو" که برای بازتولید ِحضور ِ"تو" ( "تو"ای که شناسهاش "ات" نیست) انجام میگیرد. تصویر ِ"تو"، در حکم ِابژهای از-آن ِ-"من"-شده، مخاطب ِنامه میشود و اینچنین نامهای که "من" مینویسد، "تو" را و جهانی که "تو" را برای "من" "تو" میگرداند، و تصویر ِمبهم ِگردآمد ِ"من" و "تو" (که "ما" خوانده میشود)، همه را برای نامهنویس، برای "من" حاضر کند. نامهی عاشقانه، با وجود ِرساییاش، همیشه در بند ِکیفگیری ِ"من" ِنویسا و شئشدهگی ِ"تو"ی مخاطب باقی میماند؛ میرنجد و پس ِصداقتهایاش، مخاطب ِهمیشهخوشخیال، شخصی که از بازیافت ِخویش در خودسپاری ِعاشقانه لذت میبرد، را خرسند میکند! {نگهداری ِپُرزحمت و کیفآور ِنامهی عاشقانه در صندوقی رازدار، کوششیست برای مسکوتگذاشتن ِحقایق ِخودخواهانهی نامه: "تو برای من ای"، "به تو فکر میکنم"، "یاد-ات هست...؟"، "تا همیشه خواهمات داشت"، "به تو ایمان دارم"، در لابهلای معصومیت ِفریبای این اظهارها، والایش ِعشق ِاروتیک، نهبود ِبدن ِمعشوق را در آتش ِبساپرواسیدنی ِکلماتی که بُردار ِدلالتهای تند ِحسانیاند، نزد ِخود برمیسازد؛.. معشوق، این خودخواهی را پس ِزیبایی ِمبهم ِسهمگینترین اظهار (نقابی که در هر نامهی عاشقانه حضور دارد)، کمرنگ میکند: "دوستات دارم".. شهوت، پیش ِاظهار ِعاشقانه بیبو گشته، لمس مجاز میشود.. کارکرد ِصندوق، افزون بر به فراموشی سپردن رنج نهفته در ناسازهی اظهار و ایمان، کاستن از رنج ِنهفته در آن بندهگیست! شیءشدهگی ِناگزیر کسی که به او اظهار ِعشق شده؛ اما چه خوب! معشوق ِهیجانزده هرگز خوانش نمیکند! نامه کار ِخود-اش را خواهد کرد.. و تا زمانی که در نهانجایی، در صندوقچهی خاکسپاری ِشهوت، دور از نگاه ِدیگران نگهداری میشود، قادر به نامیدن ِ"ما" (همچون توَهم پیوند ِروحانی "من" ِخواستار و "تو"ی خواهیده) خواهد بود...
کارکرد ِنامهی عاشقانه، کارکرد ِامضاست. زورآوری به دریابندهی اثر تا حیات ِمؤلفانه را به خوانشاش بیالاید. اگرچه که نامهی عاشقانه دور از غوغاگریهای هر نامهی دیگر، میکوشد تا رسانای اشتیاق ِآرام ِعاشقانه به گیرنده باشد.. اما به باسمهی امضاء (فاحشهگی مردسالارانهی هر متن) این کوشش مخدوش میگردد. نامه حتا پیش از آنکه در صندوق نهان شود، در دست ِدیگران، در دسترس نیست؛ کسی آن را نمیخواند، نمیتواند بخواند؛ چون پیام ِاین نامه از آن ِکسیست که در هنگام ِخواندن ِنامه، هیاهو –زدایی کرده باشد، آسوده به خواندن بپردازد؛ این کار تنها ویژهکار ِکسیست که با دیدن ِامضای عاشق بر پاکت، در توهم ِصداقت ِِاظهار ِعشق (اظهاری که در زبان ِکارکردگرایانهی ِنامه تباه میشود) غرق شود. غرق در امضایی که نمایندهی استبداد ِدال است. امضاء، برخلاف ِنام، دیگری را از آن ِخود-شده میخواهد. دال ِامضا، چوکیست خوشرنگ و فریبا که توجه ِمخاطب را تام به خود میخواند. درحالیکه نامیدن ِدلدار در رابطهی عاشقانه، هایش ِپیوند است، در نامهی عاشقانه امضاء کانونمندی "من" را بهتلویح، به معشوق ابراز میکند. این، عین ِغوغاست! معشوق با دیدن ِامضاء، از مردانهگی ِنامه میرنجد.. دیگر ایدهئالی وجود ندارد!
{میگویند اندوه ِعاشقانه پیآمد ِآگاهی ِعاشق از بیفایدهگی شورآوری در برابر ِانفعال ِعشوهی معشوق است (اینکه او سزای ِناز را ندارد؛ اینکه دیدار نباید اینچنین در دادوستد ِنیاز و ناز به درازا کشد؛ اینکه احساس ِعاشقانه در عین ِنیاز به زمان، در زمان میمیرد) در نامهی عاشقانه، معشوق کنشگرترین است. بار ِرنج ِبندهگانی ِنامه یکسره بر گردهی اوست. (این گرده تنها در حضور ِجسمانیاش ناز میکند، در تنهایی میشود : مرگ ِسرخوشی در تنهایی. نفی ِعشق). اینجا، کنشگر ازآنجا که در رابطه عهدهدار ِنقشی پذیراست، کنشپذیر هم هست ( گیرندهی خواست، ناز، خیرهگی، لمس) و اینچنین این رنج آلوده به اندوه، رفتهرفته خواننده (فراموش نکنیم، معشوق در این وضعیت، در مقام ِخوانندهایست که در گزینش ِسرخوشی ِمبتذل "بارگیر ِ ِناز گشتن" با اندوه ِشادانهی "خوانشگر ِجدی شدن" وامانده. بههررو، او خواننده است، چه خوشی کند و سپس افسرده شود، چه سختگیر باشد و سپس شادی کند!) را به خُمار ِعشق بدل میکند. در این حال، نامهنویس هم افسرده میشود. فعالیت ِطرف ِمنفعل ِعشق، همیشه افسراننده است.}
نامه، در رهایی از پیامبری، در آزادی از مرام ِانبوهیدهی عاشقانه، توانمند ِزادن ِعشق میشود. رسالت ِرساله در این حال، ابهامپردازی، بازی در میدان ِناسازوار ِباور و تردید، و پردازش ِناخودآگاهانهی سیمای راستگوی ِدستخط است!
این نامهی سرشار از عشق، بدون ِبهکارگیری هیچ نشانهای، نگاه ِمعشوق را به خود برمیگرداند.. دوری از دلالتهای دستمالیشدهی بازار عشاق، دوری از شیءشدهگی ِمخاطب، دلاوری در نزدیکشدن به عشق اگرچه به بهای ناخوشی ِمعشوق، رسالت ِنامه اند. "تو"ی معشوق با خواندن ِنامه "من" ِنویسنده را از خاطر دور میکند و اینچنین "خود" را چونان پیوند ِاصیل ِ "من" و "تو" مخاطب قرار میدهد. هدف، انگیختن ِمعشوق نبوده (امضایی هم در کار نیست)، بلکه هدف فراهمآوردن ِجایگاهی خصوصی(!) برای عشقیست که ورای رابطهی "من-تو"یی پروار شده (همچون فرایافت ِمشترک ِنویسندهگی ِنویسنده-نیوشنده)، در نوشته جایگاهی برای خندیدن ِزنده و شرور ِعشق..خندیدن ِنویسنده، خندیدن ِخوانشگر، خندیدن ِنامهای که در ضعف ِ"توهم ِوجود ِما"، دیگر نیازی به صندوق ندارد...
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر