۱۳۸۴ فروردین ۲۸, یکشنبه
واژکانیده از Esoteric
{Psychotropic Transgression}
معصیت ِروانگردان
ورورهپیرزن ِادبار
در چشمهی تردید جوشانام آبتنی میکند
خوشخوشک،
انگلوار
هرزاب سرخوشیام را میبلعد
در بیداری ِبیداری
اندیشهها در پگاه احساس، تازه میشوند
هاه!
شفقبین!
چه دیدهای؟
چشمان خونبار-ام را که پس یأسی عمیق پنهان اند؟!
... ترسان از مرگ...
روانام از درون پکیده
خیزیده،
بر خشماش رمیده
آنگاه که مستانه دست به گرمای دستان دیوانگی سپردم
آنگاه که اندیشههای نا-خودیام از غوغای ویرانی روانام رستند
دیدی؟
رقص اندیشگونشان در آینه را
که چون پریان ِسبکبال بر خراش ِعقلام میتوفیدند
و خمیرهام ربودند
میان گوریده-واژهها،
واتابیده و ناپیدا
تار-تابنده تازیانه میزند
هبوط...
خیره به فراروی کیهان
در پی ِجانی که به عشقام در عدم پرسه زند!
هستی؟!
...
سار ِنخوت ِکور ِمرگ بر فراز-ام میچرخد
زهرخندزنان
گو که مرگ روحام را ندیده
بر رنج مرگ می خندد
از رویا طرحی میزنم
تا در هزارتوی پیشگویانهاش شدن توانم کرد
تا در مرام ریطوریقایی پوشیده ناپوشیده گردد
وه...
چون نجوایی در شب...
درگذشت...
و انتظار-اش را به دیدار سیمای سرنوشت به انتظار کشید
حقیقتی نیست...
اسرار خود-بافتهمان ریشریش اند در حلقهی زمان ِناخوش
زمان را به وام گرفتن؟
آوخ..
وامی پراشیده تا مرگ
عبث!
سرد ام...
سرد ِسرد
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر