۱۳۸۴ تیر ۴, شنبه
حماسهی بلاهت
تنها مصداقی که هنوز عمل میکند، مصداق اکثریتهای خاموش است.
بودریار
توده، امروز تصمیم گرفت. برای بهبود ِخویش، برای پیشرفت و آزادی و برای آیندهی خویش. دموسباور میگوید که این تصمیم (تصمیم ِمردم)، بهین تصمیمیست که همزمان قادر است صلاح ِملت و مصلحت ِتدبیر، هر دو را با هم داشت کند! این دروغ، در یاوهگی، کم از دست ِنامرئی ندارد! باور به وجود ِچیزی بنام "ِارادهی عمومی" که بسیج ِبهینهی تمام ِنیروی افراد ِباشعور و بخرد ِجامعه تعریف میشود، در عین ِخوشگواری، به شدت ابلهانه است (درست مثل ِایزدباوری)! افراد وجود ندارند؛ معجونی تهوعآور از ارادهی فردفرد ِانسانهای تودهای، شخصیتزدوده ، بیروح و بیخرَد، مُدام بر سطحیترین ناحیهی پوست ِپیکرهی اجتماع تزریق میشود؛ وَرَم ِاین مایهکوبی، جایی را برای معناداری ِاراده و خواست و آرزو باقی نمیگذارد؛ تودهها کورکورانه جز برای تهیکردن ِمیل ِخویش سر از خواب ِبلاهت برنمیدارند؛ بلاهت ِبیداری ِآنها، اما، ستمگرانه هر آنچه را که در برابر ِشهوتشان ایستاده، به زیر میکشد، میتباهد-اش، و از تفالهی لزج مردار-اش، چولههای راه ِارضا را پر میکند. میل به فربهگی، به فزونی ِحجم، به همسانی، به همشکلی، به بلاهت... بیداری ِتوده، حماسهی بلاهت است.
این بیداری(؟) به کجا راه میبرد؟!
توده، بی کم و کاست، همان چالهایست که عقلانیت ِسیاسی را در خود به نیستی میکشاند. عقلانیت، قرار بود، به زور هم که شده برای وجود ِامر ِموهوم (امر ِاجتماعی)، معنایی بیابد. اما عبث! تودهی همیشه بستانکار، در سیل ِمطالبات ِخویش، جایی برای باشیدن ِامر ِاجتماعی در نظر نمیگیرد. در واقع، توده هیچگاه، هیچچیز را "در نظر" نمیگیرد؛ توده، مثل یک هیز که حالات ِاستثنای ِبیداریاش را در میل به تحقق رویای خیس، هرز میدهد، در بیداری کورکورانه انرژی ِانباشتهاش را اسراف میکند. کل ِایدئولوژیهای انقلابی، چپ ِرادیکال (اگر چیزی به این نام هنوز وجود داشته باشد)، اصلاحطلب ِرادیکال (چیزی که در ایران آن را با آرمانخواهی جابهجا میگیرند)، حتا محافظهکار ِاصلاحطلب (تنها منش سیاسی ِممکن برای بهبود که آن هم در فضای سفید-و-سیاه ِزندهگی سیاسی ِایران معنا ندارد)، هیچیک قادر به فهم ِاین چاله نیستند؛ بدین دلیل بیچاره اند! ایدهی "امید"، ایدهای که باید در پراکسیس، هماره، هرجور که شده (حتا با به تعویق انداختن ِخواستهی دوره و یا سرکوفتن ذهنیت ِنسلی) نگاهاش داشت، در جامعهی تودهای راه به جایی نمیبرد. سخنرانی نخبگان در میدانهای شهر، اطلاعیههای روشنفکران در روزنامههای اصلاحطلب، قلمفرسایی ِژورنالیستها که همهگی با همان خوشباوری با ایدهی "امید"، به قصد جهتدهی به انرژی ِتودهی بهخوابرفته انجام گرفت، همهگی بی اثر. سیاست، عرصهی آرمان و شرف ِشخصی و ناله و افاده نیست؛ این درست! اما در کنار ِاین واقعگرایی ِبایسته، باید گرایش ِدیگری هم در نظر گرفته شود: گرایش به بدبینی نسبت به بیداری ِخوابآلود ِتوده... باری، تودهها هیچ چیز را در نظر نمیگیرند؛ بیدارباش ِآنها، آغاز کابوس است!
ساکت، کور. توحش ِتمدن. فریب ِمضحک ِدموکراسی.
تودهی ساکت، خود را خودآزارگرانه میسپوزد؛ توده از وحشت ِکوری ِچشمانی که خود بسته نگه داشته فریاد میزند؛ از درازی ِرویای خیس مینالد. هنگام ِبیداری، لجوجانه، آزار ِفاشیزم را اراده میکند. در چشمک ِایستگاه ِخوابوبیداری از فرط ِتخدیر قهقهه میزند؛ شعور را به سُخره میگیرد و پیروز میشود (همه چیز را به کابوس میکشاند)... آری! لکاتهی انبوهه در خودسپوزی ِهمیشهگی زنده است..او با بلعیدن ِشخصیت، شبهه-چوک ِپلاستیکی بزرگی برای خودارضایی فراهم کرده: دموکراسی...
افزونه:
پسران از جام ِجهانی حرف میزنند، از کام ِچوک و از پستان و سرین و فنچ.. دختران هم همچنان از کفش ِصورتی و از بدن ِسگهای خود حرف میزنند.. انگار اتفاقی نیافتاده! برای انبوهه، هیچگاه، هیچچیز اتفاق نمیافتد! آرام، در چنبرهی زهرینی که به خفهگی ِتدریجی ِامر ِخاص میانجامد...
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر