ادیسهی دال ِافسرده
{پارهی نخست}
- دال افسرده میشود. از نشاندادن ِاینکه تعبیری بیدادگرانه تعبیری دیگر را در قالب ِقراردادی بسته در بند ِقطعیت ِمعنا کشد، افسرده، خسته میشود. ماندن در گزارهی شرطی که به زور ِمنطق، در تنگنای "اگر" و "آنگاه"، بازی ِدلالت را حرام میداند، بر بوم ِخستهگی ِنشانهبارهگی، رنگی از افسردهگی ِمنطقی میزند. اینچنین، دال، در گزارهی بدیهی، خسته و افسرده میشود. دیگر، نای ِدورزدن ندارد، میدانی در کار نیست؛ دلالت ِفروبسته، محوطهای که دلالت به خود در آن حد زده، دلالت ِعبوس، نابختیار برای جابهجایی، برای ارجاع به یک "دیگری"، بردهی نشانهگان ِمستبد ِادبیات ِمنطقی ... شبکهای در کار نیست بهجز نمایهی بیادب ِپایان ِکتاب که برابرنهادهای ترمهای ِفنی ِکتاب را عرضه میکند. دال ِدلمُرده، رنگپریده از بازی نکردن و نباختن، از بستار ِمتن کنده میشود.. او یک سیاق، یک اصطلاح ِنوپدید ِخوشگویش ِخوشبازار را بهجای خود، در گزارهی شرطی استخدام میکند. بهاین منظور، از منطق، و آداب و ارز و برقی که منطق نزد ِهمهگان دارد، سخنرانی میکند؛ سیاق، گرم ِبازار ِساقهای مدلولهایی که قرار است در گزارهی شرطی، اگر "اگر" برقرار شد، "آنگاه" بگاید، برفور پبشنهاد را میپذیرد. حال، دال ِغنیمتشمار، گریخته...
آونگان در فضایی بیمیانه؛ فضایی میان ِدوهیچ؛ خلأ ِمتنی؛ نه جایی برونمتنی، درون ِحوزهی متن، کمی بالاتر از قرارگیری ِصریح ِشبکهی دالی؛ جایی مانند ِاتاق ِانتظار ِروسپیخانه، در انتظار ِدلالت کردن، در انتظارِ شدن و گزاردن... گهگاه، دالهای خستهای که از بداهت ِزاهدانهی گفتمانی خشکسر افسرده گشتهاند، در این فضای بیبُعد، با از دست دادن ِدلالتهایشان، کمی میآسایند. این فضا نسبتی با گسستهگی اپوریای نشانهها ندارد؛ این فضا واجد ِپیوستهگی ِدلالت ِنمادین ِمرگ است. خلأ. فضایی حتا جدا از پیوندهای زیرمتنی. فضایی نا-بافته، حتا نا-حاشیهای. چیزها (دالهای برکنده از بستار ِدلالت، چیز اند) برای گسلیدن از ضرور ِسهمگین ِبودن، خواستگار ِنوشه-لحظهی هستن در چنین فضایی میشوند. برای نزدیک شدن؛ برای نزد ِیک بازی شدن؛ برای بازشدن، بیمعناشدن. تنهایی ِدال ِبینشان، مرگ ِمفهوم، آرامش...
آرامشی که در یک فرازبان زبانیده میشود، گشودهگی ِدال در پذیرش ِنشانهی نو را تضمین میکند.
- زال، همان دال لاهوتیست. دال پارسای ِگزارهی عارفانه. پیر، با تنپوشی بلند و فخرنما که پوست ِپریدهرنگ و چروکیده-از-نماز-اش را با آن میپوشاند. تنپوش ِراز. تنپوش ِبیمعنایی. تنپوش ِژندهی طریقت. اگرچه زال، با این تنپوش میرقصد (جابهجا میشود) و مینوشد (بار ِنومیگیرد) و ازخودبیخود میشود، اما همچنان در افراط در لاسهای که با مدلولهای آسانیاب ِطریقت اختیار کرده، سرانجام به مدلول ِنهایی ِآنجهانی ِگنگ ِآویزان شده .معنای قطعی. کیشداری ِزبانی. اصطلاحهای ِبرآهنجیدهای که زورتوزانه گسترهی فراخ ِاستعارهها را میفشرند و برای گشودهگی ِشنگ ِاستعاره جایی باقی نمیگذارند. بازهم اصطلاحات ِفنی. لوگوسباوری ِهنرمندانه: ایزدباوری ِزبان. ارجاع ِاستعارهها به طریقتی خاص ِاندکشمار ِعافیتسوز. شور، نه در زبان، در معنای زبان. تفتن ِنیروی ِوالایشیافته، بهگونهای رمزآلود و نه رازورانه (رمز، به فن شکسته میشود؛ راز، تنها با آمایش ِخوانشگر تنها در آستانهی گشودهگی میماند، هرگز شکسته نمیشود...). دال، بیخونی ِجهان-نوشتار ِزال را درمییابد. تنپوش ِبلند، به رقص ِدال ِلاهوتی نمایی شاعرانه داده. این رقص در حد ِخود، بیگانهسازی را نیک اجرا میکند. اما پس ِچین ِاین ردا، پشت ِشکن ِپوست ِچروکیده، رگهایی بیخون، به زور ِامید، تنها به امید ِطی ِطریق، تپش میکنند. خونی بیمایه اما ناگوار. خونی بدوجدان و آرمانخواه. خونی نا-خود-گردان. از نزاری ِاین خون، هنگام ِبندبازی ِنوشتار بر مرز ِنثر و نظم، دلالت سرگیجه میگیرد؛ ازاینرو نشانهگان نوشتار ِعارفانه به بهانهی وفاداری با سامانهای موهوم، به هدف ِکاهش ِسرسام، به بهرهی سماع زبان ِشاعرانه، به شریان ِنوشته قند میریزد. قندی شیرینشراب که شهوت ِشمولاش (حتا در حلقهی دیوانهگان)، شکل را شکوهگر ِشنیع ِشفاعت میکند! قند ِکامروای ِِِحسافزایی.
در زالستان، نشانهها از نشانههای منطقدان سرخوشانهتر اند؛ آنها شاعرانه اند اما در بستاری بومی که از ضعف ِاسطوره میرنجد. در رمزگانهگی ِشیرین ِاین بستار، مدلول همچنان حاضر و دردسترس است. بازی، در کرانه برگزار میشود. در دایرهی کرانمند و زمانمند ِشعر ِطریقت؛ بادسری ِاین گفتمان (که خبرنگار ِجهان ِفراگیتیانه است )، بر گفتگوی دالی خط کشیده. زال، برای رهایی از دلخستهگی، مدام در کار ِدوختن ِتنپوش است؛ تنپوشی خودنازگر که دیگر نمیتوان به بلندیاش فخر ورزید!
دال به جای دیگر نگاه میکند، به جایی برای بازی...
افزونه: چند سطر از این بندها، به قرینهی معنوی، حذف شده اند. دال، در این حذفشدهگیها، بینظر، مخفیانه به گایهی زال با مدلولهای ولباشی که در حوض ِمنقش ِسدهی هفتم بر سیم ِتن خال ِاغوا میکوبند، مینگرد .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر