۱۳۸۴ تیر ۲۹, چهارشنبه


دیگری بدون ِدیگربوده‌گی
{جستاری بر "آن اندام ِجنسی که یک اندام نیست"*}



- دوتایی‌بودن ِلبینه‌های شرم‌گاه، دوتایی‌بودن ِزن نزد ِخویش است، نزد ِژوییسانس ِخود ِزن؛ نه نزد ِدیگری، نه برای ِژوییسانس ِدیگری. {یعنی} در خودکام‌گیری ِزن، خاطره‌ی دیگری فرسوده می‌شود.

- خودکام‌گیری ِذاتی ِزن به‌خاطر ِاین دوتایی‌بودن (دوجداربوده‌گی ِاندام ِجنسی، وجود ِدیگری در زن) صورت می‌گیرد. مسئله اما این خودکفایی نیست. این خودکفایی در خود‌انگیختن ِلبینه‌ها، در کنار ِکنش‌گری ِخروسه، در عمل ِخود‌کام‌گیری ِزن، تنها تز ماهیت‌باور ِِفرویدی درباره‌ی مراحل ِلذت ِبرون-زه‌راهی (لذت ِخروسه‌ای) و لذت ِدرون‌زه‌راهی (لذت ِمهبلی) {بلوغ و زن‌شدن} را تخطئه می‌کند؛ و هرگز به مرحله‌ی خودبسنده‌گی (چیزی که در ارضای میل ِجنسی بی‌معناست) نمی‌رسد. تماس ِهمیشه‌گی ِلبینه‌های خارجی به خاطر ِریخت ِخاص ِشرم‌گاه، تماسی انگیزاننده است نه ارضاکننده. ارضا، ارضای ِرویاگونه‌ی تماس ِزن با دیگری ِذاتی ِدرون‌اش است و این ارضا همیشه ناقص است (=زن برای تکمیل ِارضا به دیگری ِانضمامی نیاز دارد). اندام ِجنسی خواهان ِدربرگفتن است. تماس ِهمیشه‌گی لبینه‌ها، تنها تا آن‌جا ادامه دارد که انگیزش ِجنسی شدت نیافته. با آغاز ِلذت‌بری، دیگر خود-بساویدنی در کار نیست. چیزی باید در درز، دربرگرفته ‌شود؛ و این میل‌ برای دربرگرفتن تنها برای "همیشه‌گی ِتماس ِمتعارف ِلبینه‌های ازهم‌نگشاده" {باکره} خشن می‌نماید. لبینه‌ها چوک را در بر می‌گیرند، آن را مادرانه لمس می‌کنند و از این لمس کردن، بیش از خود-بساوش ِهمیشه‌گی‌شان لذت می‌برند (چراکه در دخول، آن‌ها ما-در ِاندام ِجنسی شده‌اند). چوک ِاشارت‌گر بلعیده شده و دستگاه ِپیچیده‌ی جنسی، دستگاهی که "یک"اندام نیست (کنش‌گر و کنش‌پذیر و نه این و نه آن) به نمادپردازی می‌پردازد. دخول، یورش ِچوک به عادت ِتماس ِهمیشه‌گی‌ست؛ این یورش انجام می‌گیرد تا لذت ِدوگانه (خروسه‌ و لبینه‌ها)، چندگانه (+ لذت ِدرون‌زه‌راهی) شود. در این‌جا نمادپردازی شکل می‌گیرد.


- ژوییسانس ِزن، فقط تنانی نیست. زن از نگریسته‌شدن لذت می‌برد {از این نظر، باکره با تعلیقی خودآزارگرانه میان ِعفت و نمایش، لذتی بیش از لذت ِناباکره می‌برد. باکره‌گی، توهم ِنگریسته‌شدن را وحشتناک‌تر می‌کند. او از نگریسته‌نشدن می‌ترسد، اما همهنگام از عرضه‌کردن هم می‌هراسد؛ بنابرین بیش‌تر لذت می‌برد!}؛ او خود را به موضوعی برای نگاه بدل می‌کند، موضوعی که ابژه‌ی شناخت ِنگرنده نمی‌تواند بود. موضوع ِدرون‌آخته. بدن ِاو ورطه است. بدن ِاو، نیروی ِنگاه (کانون ِژوییسانس ِزن) را در خود می‌کشد. پس نه تنها «زن، کم‌و‌بیش درهمه‌جای‌اش اندام جنسی دارد»**، بل‌که ورطه‌واره‌گی‌اش، تن‌اش را به چیزی ورای ِکلاژ ِاندام ِجنسی دگردیسه می‌کند. این تن، بر خلاف ِاندام ِجنسی ِزن «وحشت ِهیچ‌چیز برای دیدن نداشتن» را ندارد. چون او بر خلاف ِاندام ِجنسی، حفره‌ی پذیرا نیست، ورطه‌ای‌ست فروکشنده و فعال. این ورطه به ژوییسانس ِخود زن هم سوی می‌دهد. در این ژوییسانس، «تبعیض در شکل» بی‌معناست. زن از نگاه‌کردن به نگریسته‌شدن ِخود لذت می‌برد {هرروز، با آینه‌ای که در بود ِعاشق خوش سخن می‌گوید و در فراق‌اش افسرده می‌کند} نه از آن‌رو که ابژه‌‌ی گفتمان ِمردانه شده، چون پاشیده‌گی لذت‌اش را در مرکز‌گیری ِنگریسته‌شدن جمع‌و‌جور می‌کند؛ همین‌سان، هیچ‌چیز برای‌اش حسرت‌انگیز‌تر از وجود ِزن ِدیگری که بیش‌تر از او نگریسته می‌شود، نیست. هیچ تبعیضی در کار نیست. زن، خود را ابژه‌ی نگاه ِخود می‌کند، او حتا زمانی که هم‌جنس‌اش با لذت به او نگاه می‌کند لذت می‌برد. زن، با تمام ِبدن ِخود، از دیگری‌اش لذت می‌برد؛ و این‌چنین ژوییسانس ِاو در قیاس با لذت ِمرد انرژی‌برتر، پیچیده‌تر و ناخودآگاهانه‌تر و پاشیده‌تر است.


- حضور ِنام ِخاص همیشه دربرابر ِنه‌بود ِمصداقی برای این نام، برجسته می‌شود. چندگانه‌گی ِریخت‌زدوده‌ی ِاندام، میل‌گر ِاین اندام (مرد یا زن) را وامی‌دارد تا برای این نا-تک‌اندام ِبی‌ریختار ِچند‌آوا، نامی برگزیند. این نام، نام ِخاصی‌ست که به سکس سیاق می‌دهد. {ادبیاتی ساد-ه، این نام‌گذاری را انجام می‌دهد؛ ادبیاتی که در رختخواب ِهر آداب‌دان ِسکس‌گریز هم یافت می‌شود}.

- «"زن" در خودش همواره دیگری‌ست». این دیگری، تا به امروز هرگز سویه‌ی مکالمه قرار نگرفته است. این امر چندان ربطی به مظلومیت ِتاریخی ِزنان ندارد. گفتمان ِزن، زبانی برای هستن ندارد. بازهم، این ربطی به سلطه‌گری ِزبان ِپدرسالار ندارد. دیگری (یا همان درون ِزن) تنها یک کانون ِمنحرف‌کننده‌ی زبان است. او زبان ِخاص ِخود را ندارد. او ورازبان نیست. امری رازناک نیست. او بی‌زبان است و درعین حال پُرگو. ناتمام‌ماندن ِجملات ِزن، زیاده‌گویی ِپراشیده‌اش، تمام ِکنش‌پریشی‌های خاص گفتار ِزنانه، ریشه در این دیگری ِلال و لجوج دارد. از آن‌جا که این "دیگری" ِدرون‌مان، در قالب ِکنونی ِزبان شناخت‌پذیر نیست، نمی‌توان نتیجه گرفت که "معنای دیگر"ی درکار است (معنایی سیال و پیچیده که قرار است "به‌تر(!)" از معنای حاضر باشد). اگر این "دیگری" واجد ِبوطیقا بود، حتا با وجود ِهژمونی ِزبان ِمردسالارانه، تا به حال توانسته بود در زیرزمین ِزبان، دست ِکم نزد ِخودِ زن، چیزک‌هایی برای ِابراز ِاندیشه‌ی خاص ِزن بیافریند.
اما تا به حال چنین نشده...

- «اگر شما به اصرار از آنان بپرسید که به چه چیز فکر می‌کنند ، فقط می‌توانند جواب دهند: به هیچ‌ چیز، به همه چیز.»
- او به‌نیکی از مالکیت و دارایی {حتا در مورد ِچیز ِاندیشیده) بیگانه شده! اما این بیگانه‌گی پارانوییک از اراده‌کردن در او به حدی رسیده که گویی معنای "داشتن" (این دلالت ِهستی‌شناختی و ناجنسیتی) را نیز از یاد برده است. این "دیگری"، خردسالانه ساختار ِناخودآگاه را چنان عصبی می‌کند که دیگر امکان ِپروراندن ِزبانی برای بیان ِحالتی ویژه برجا نمی‌ماند.


پانوشت:
* لویس ایری‌گاری، آن اندام ِجنسی که یک اندام نیست، ترجمه‌ی نیکو سرخوش و افشین جهان‌دیده، از کتاب ِاز مدرنیسم تا پست‌مدرنیسم، نشر ِنی، صفحات 481تا489
**عبارت‌هایی که در گیومه «» آمده‌اند، واگویه‌هایی از متن ِمقاله‌ی ایری‌گاری هستند.



۱ نظر:

  1. با اینکه چیزی نفهمیدم اما خیلی خوب بود. :-؟ با اینکه نفهمیدم ولی تکان دهنده بود. :-؟
    ژوییسانس چیه؟ چطور بیشتر بفهمم؟ کمکم کنید. . .

    پاسخحذف