(بازنویسی) ژکانیده از Mourning Beloveth
The words that crawled
کلماتی که خزیدند
غنوده بر اورنگ ِانتظار ِبیفرجام
پشت ِسایش ِسرد ِکاروان ِپسامرگانهی ِستارهگان ِمرده
آرمیده ام
سوزیدهخاکسترشان
ریزان بر مرگینهی انبستهام
بر زخمان میخلد
سکوت ِبیجان ِذهن ِآوارهام که شکست
کلمهای شکنجید
خزیده به تیرهترین ِمغاک ِهستیام
نقبی زد
به خواب ِاشکینام
آسمانها را نماریده بودم به شکاف
تا تعلیق ِپارهای از بهشت
عطش ِچشمان ِکفیده بسیراند
آوخ...
قطرهای زار شخشید تنها
بر زمین
بر گونهی انتظار
که بر-اش نشیند
قطرهای گجسته به حباب ِرنج در بیکرانهدریای ِدرد
قطرهای خوشانه چشمکزن
خشکیدهخند که نماند به پای چشم اما،
چه خوش گریهها بر قلب ِخندانام در مینشاند
ساعات ِدلتنگی بر فراز آن دریا، آن درد
میپرند
بر کاواک ِملتهبات لَخت مینشینند
میمیرند
نجوایی ترد
با توفی خموش همآ
به خفقان ِرشک، نفسام برید
خَشخوشک گوشام را به بازی خراشید
و به عدم ناپیدا...
پشت ِتلخندهای پوچ ِآن مرده رویا میبینی
رگان ِنفسام میگسلی
تا میمیرم
آرمیده، ذهن را تاخت ِاندیشهها میکوسند
ویر ِخسته
و پرواز-ات رها از دریدهگی ِتلخنده
و دمات هایکنان،
در سرسرای بیفرجام ِهیچی
زندهگی میخواهد
دشنهی گرم
آه...
شخشیده بر تنام پژمرده
هرزخشمی که در دریای لبخند-ام خلیده
به خشم ِلبخند-ام هرزانه خندید
دشنه چون پرستو
رام
آ-رام
خون میریزد و نور میشکارد
پرستو پس ِریسان
پردهای تار از تیرهگی ِگوریده میبافد تا اتاق ِسکوت
آه...
پاری نور، لرزبار
باد را لرزاند
ستبرهای از فریب
ضعفی دیرپا
ضعفی برپا تا نرم ِسینهات پژواک
در هر کلامات میرود
نقابی از رویا
بر دمات
دریاهای درد اند که از رگان بریده تراوان
بر زمینات میگریند
...تا یادی از ساعات به خاطره ماند
پنجره بسته
رویا پشت ِسیمایی از اشک پالوده
کلماتی که به درونا خزیده بودند، به دورنا میرمند
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر