۱۳۸۴ شهریور ۱۰, پنجشنبه

تک‌خوانی ِبتوری
(Bathory aria)



پرده‌ی دوم: قتل ِکلاغ‌ها در فوگ


حال، طمطراق ِآسمان‌های خاکستری
کین‌ستان ِزنده‌گی
زن‌ورانه، زن‌به‌زن‌بازانه
جنس‌کشی می‌کند

اوهام، طغیان ِآبگینه‌گان ِمنفور ِپیش‌گو را قصاص می‌داد
در سردابه
سرخورده
مسلول در راز ِخواهر-کشی‌

در رهایی از نگاه ِدارزن
اسفار می‌بافت
برای صدرالملائک ِهبوط‌ کرده به زمین ِروح‌گداز
دربند ِزنجه
از پگاه تا شام می‌بافت

فال‌اش درآمد
و هوچی‌ها چون ستهم ِچنگاران پخش شدند
ستاره‌اش درآمد
و هوچی‌ها از حقیقت ِتلخ گفتند
از سردسرد ِحمام‌های خون

انبوه ِلاشه‌ها خاست از گورهای شکافته
که شکار-اش کنند
گرگ‌های گور
گورشکافان ِزه‌دان‌ ِیخ‌اندوده از درد ِزخم‌ ِلاشه‌ها
به ژرفنای روح‌اش می‌‌زدند
زهر می‌ریختند
چون قتل ِکلاغ‌ها در فوگ
تبه می‌زدند

آه...خلسه‌شان
شوریده‌ به انتقام
آه... رویای‌اش
شکسته از رنج
کتاب‌های سیاه ِجادو را چنگ زده بود
به تعویق ِلعنت
به کراخ ِکلاغ ِمردارخوار بر کپه‌ی لاشه‌ها

شبی رنگ‌پریده
چون بلونا در انتظار ِساعت ِخوش
لاشه‌ها
مرگانه‌خواهران
بر سنگ‌‌صلیبی کشیدند-اش
بر کالسکه‌ای شوم‌رنگ تا اوگ ِدرد

می‌دانست اما
که دل‌اش باید بود تا فرجام ِشب
که هراس
چون قتل ِکلاغ‌ها در فوگ
بر لبخند ِیگانه‌دلدار-اش، بر لبخند ِماه ِسرخ پرده‌ی مرگ می‌کشد

که با هر پیراسته‌خیره‌‌ی نقاب‌زده، قصدی‌ست ترسان
که ترس، خیره‌ساز ِچشمان ِنگارین اند
که حتا رقص‌اش در تالار ِآینه‌ها
پیشگوی شکنجه‌گر ِآینده‌ اند
که...
اگر تقدیر را این‌جا بزمی بود...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر