جامعهشناسی نا-جامعهشناختی
«میخواهم جهان را با تمام ِخاموشیدهگیاش و در کمال ِپرخاشاش فرایابم.»
ژان بودریار
1.
جامعهشناسی دیگر وجود ندارد. این شاخه از دانش، که در تب ِهمهگیر ِخوشبینی ِآرمانهای ِروشنگری، ابژهی شناساییاش را به تقلید ِ"چیز-ابژه"ی علوم ِطبیعی، نهایی میپنداشت، مدتهاست که پدرخواندهگیاش را از دست داده. ما امروز دست ِکم، دیگر با جامعه به معنای ِدورکیمی ِآن – تجسم و شکلمندی ِوجدان ِجمعی ِیکپارچه – سروکار نداریم؛ چهکه امر ِاجتماعی در پیچاپیچ ِاضمحلال ِمعانی ِکلاسیک و آکادمیک (خاصه در علوم ِانسانی)، همچون دیگر دلالتها، دیگر آن ابژهی ساده و خواندنی و تجربهشدنی نیست. دگرگشت ِتدریجی ِروششناسی ِمطالعات ِاجتماعی در پی ِفروپاشی ِفراروایتهایی که زهدان ِقطعیت ِتعریفها و معنیهای گفتمانی بودند، به همراه ِخود، روش ِسیال و چندآوایی ِمطالعات ِفرهنگی (Culture studies) را در چونی ِکنکاش ِمسائل ِبغرنج ِفرهنگ و جامعهی ناسازگون ِامروز، به پیش کشید. چیزی که در این دگردیسی برجسته، تغییر ِجامعهشناسی ِآکادمیک با نُرمهای قطعیاش، به شبکهای از نقدها، چشماندازها و ارزشهای گوناگون است که هریک با وجود ِقرارگاه ِخاص ِخویش، بهسبب ِرهیافت چشماندازگرایانه، با دیگرقرارگاهها همپیوندی مییابد. هریک از این گونههای گفتمانی، ایدئولوژی، ارزشداوری، اقتصاد و دریک کلام، نظریهی اجتماعی ِویژهی خود را دارند؛ اما در هیچیک از آنها دانای ِکل و داستان ِکلانی وجود ندارد؛ هریک، یک ایستگاه و یک داستانک اند با روایتی که رغم ِنقد و نظرپردازی، داعیهی شمول ندارد! برای این نظریهها، تصویر ِجامعه، فرهنگ و تمدن، دیگر از چارچوب ِپنجرهی کاخ ِضد ِزلزلهی جامعهشناسی دیدنی نیست! نمای ِفاکتها، تنها در بافتاری نابسته و گشوده به قطعات و انگارههای نا-عام نقد میپذیرند.
2.
بودریار، ( البته تنها از نظر ِسنخشناسی ِنظریهپردازی ِجامعهشناختی) یک منتقد ِپُستمارکسیستی به شمار میرود. در حالیکه یکی از رادیکالترین شکنندهگان ِگفتمان ِجبرباورانهی مارکسیستیست، تحلیلهایی مارکسی (و نه مارکسیستی) دربارهی "جامعهی مصرفی"، "توده" دارد، که البته در فضایی زیملی، شاخصهای نقد ِمارکسی را به ساحت ِاستتیک ِاندیشهی اجتماعی میکشاند، و اینچنین ناخواسته، در اوج ِحفظ ِجدیت، از قطعیت ِگفتمان ِذاتنگر ِمارکسیسم ِارتدوکس میپرهیزد. پُررنگی ِپیرهونی (Pyrrhon) و شدت ِشکاکیت در او، نا-روان ِخشک ِهر مارکسیستی را تا سرحد ِخودکشی میآزارد. بیآرمانی، بیمرامی، نظریهی فاجعه، پایان ِامر ِاجتماعی، عصر ِحادواقعیت، تخطئهی دوگانی ِواقعیت/تصویر در جامعه شناسی، حکومت ِوانمودهها...تمام ِاین تزها، در قالب ِریطوریقایی زیباییشناسانه (که گاهگه به طرز ِآزاردهندهای مدرن و مفهومی میشوند) ابراز میشوند. نمود ِاین ریطوریقا، گواژهزنی، هزل و دژآگاهی ِحادیست که سبب ِدوری ِاین سیاق (و درنتیجه این گفتمان) از گفتمانهای رایج و فرهنگستانی شده. بررسی زیملی از فرهنگ در مقام ِاثری هنری وابژهای که تنها به "دید" ِآزاد و اپوخهی پدیدارشناسانه پدیدارشدنی ( نه دریافتنیست)ست، به طور برجسته در کار ِاندیشورزان ِنظریهی انتقادی به کار گرفته شد. این حوزه، نخست با کندن از کلینگریهای فراروایتگونه (نظریهی تکاملی، تضاد ِطبقاتی، تفکر ِانقلابی، نظریهی بازار، نظریهی سرکوب، اقتصادگرایی، روانشناسیگرایی و ...) خود را بهعنوان ِیک فرا-نظریه مطرح میکند و سپس با پیرنگی بهغایت نافرهنگستانی با آمیزش ِجورانهی روانکاوی ِاجتماعی با نگرههای انتقادی ِفلسفی ِجامعهشناسی، مطرحبودن ِخود را به حد ِگزاف ِبد-نام بودن میکشاند! بودریار، گورگیاسیترین ِاین نا-نظریهپردازان/ ناسازهپردازان است.
3.
بدبین. باریکنگر. رادیکال. آپوکالیپتیست: بودریار بهواسطهی همین سازمایههای شخیص و بیمارگونه (مگر ریطوریقا بیماری نیست؟!) است که از ذهن ِمسخگشته بیگانهسازی میکند. برجستهسازی ِبودهای هرروزینه -که از فرط ِبهچشمآیندیشان، بیاهمیت گشته، در اندیشهی اجتماعی مکانی جز جایگیری در جدول ِتوزیع ِفراوانی ِ"دادههای ِجامعهشناختی" (!) ندارند – با ماسیدن ِتیغ ِگستاخ ِیک شاهد ِبیرحم بر امتداد ِتنها و سوژههای تلنبارگشته و خاموش. او دربارهی فرهنگ ِتودهها میاندیشد و در واکاوی ِتودهها جز سلاخی ِارزشها و پردهکشی از پلاستیک ِصورتی ِهنجارهای انبوهه کاری نمیتوان کرد. عملی که ناخواسته با رادیکالیتهی سختسرانهاش به بدبینی ِبایسته میگراید.
تکرار و تأکید ِریطوریقایی: تکرار ِگزارههایی که ترجیعبند ِنثر میشوند. تأکید بر استعاره و بداهه که همسان با شاعرانهگردانی، نوشته را تیز و تند و برنده میسازد. امریکا - اگرچه در حکم ِسفرنامه و دیدارنگاری - نسبت به دیگرنوشتههای بودریار، پاشیده و تکهتکه مینماید؛ اما سبک، همان سبک ِانتقادیست: نامحافظهکارانه، با زیباییشناسی ِخاص ِخود، باروکوار، دور از فنزدهگی و دقت ِیک کلاسیکنویس ِبندنگارگر. سبکی که نقد ِ(چه ادبی، چه نظری) آن در چارچوب ِسنجش ِفرهنگستانی، به راحتی، به سادهسازیشدهگی میانجامد.
نقد/ویرانی. درخودنگری. اندیشهی اجتماعی برای زندهگی ِسیال ِامروز.
پیرهون در خیابان، بدون ِدلآسودهگی (Ataraxia).
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر