استخوان، سبک و متن ِاوستاخ
{پاره}
نه حماسی، نه غنایی، نه ایدئولوژیک، نه مسیحایی، نه منانه... استخوان ِنوشتار، زوبینیست تراشیده از استخوان ِنانویساتن ِِنویسنده. تنی که پس از دانستن ِچم ِ"ناگذر (لازم) بودن ِفعل ِنوشتن"، چروک ِچیستان ِچگونهنوشتن را با پوستکنی از تن ِدریوزهگر ِمخاطبنگر، و نقشزدن ِشیارهای ضمنیت بر گوشت ِمتن، بیرنگ میسازد.
بی پوست. زیبا به بیپوستی، به آرایههایی که بر بیریختی ِتظاهری ِمتن (نام، واگویه، عنوان، و هرگونه ابزار ِابراز ِنمایشی) مینشینند؛ به چهر ِگوشتی که خون میماند بیپوست و با شیارهایی خونگیر از لابهلای بافت. متن، با امحای ِتظاهر، و فراآمد ِخون بر نرمترین (خواندنیترین) رویهی متن تا خراشیدن ِنرمی و پرخاشهسازی از بافت، اوستاخ میگیرد. این بدین معناست که متن، سختسرانه باید خود را در ریختزدودهگی ِتام، در نوشتاربودهگی، در آستانههای دیوانهبار و خطرناک ِمتن ِنوشتنی ِناب، نگاه دارد، و خود را چنین بنگرد: نا-ساده، شیوا، نا-هرجایی و نا-هرکسی.
استخوان ِنوشتار، نه عصایی که نویسا قورت میدهد که زورتوزانه همقد ِنوشتار ِنویسندهگی شود. نه پولادی که لکاتهی قلمدار بر پشت میزند تا کوژیدهگی سرخوشی ِزنانه را راستنما سازد. استخوانی نامادی، سپید. استعارههای متن ِبیجنس که از حالوهوای طبیعتی ناطبیعتگرایانه میگویند.
استخوان: شالودهی نامادهی تن ِمتن که در یادکردی بیتقلید و زیرکانه، یاد ِمتنهای دیگر را احیا میکند. این شالوده، فردیتیست نا-خودتنهاانگار که با جانهای بزرگ ِنویسندهگانی میگوید و میشنود و همداستان و همآورد میشود . مغز ِخون-در-خود. هستهی گفتوگو؛ پس، مایهی متنی بیخته در تنهایی ِشاد؛ در حالتی که استخوان ِمهتاب ِذهن، ارز ِ ریزریز تهیناییهای ِکاغذ را میشخاید تا از "لابهلا"ها و میانگاههای نادیدنی، لذت را به تلاش ِنیوشنده فرابُرد دهد. استخوان، پل ِاین فرابرد نیست؛ لحنیست که پیدایش ِاین فرابرد را ضرور میکند! چه این، همان شیرهی متنیست که خوانشگر به دندان از سطح ِنحو و دستور بَرمیکند، به زبان ِداشتهها و فرادهشها پرمیماسد تا رابطهی ناشتابزده با متن ِاوستاخ شکل گیرد. نثر، بهترین شکل برای ابراز ِچنین اوستاخیست. نثر ِآزاد از وزن و ایماژ. نثر ِپُرشور و بیرحم. پُرپرخاش. با دلالتهایی سنتی اما شاداب. نثر ِارزشی (نا-نسبینگر). نثر ِنا-شعری اما شاعرانه؛ یعنی نثری بینیاز از رنگپردازی و تمثیل. نثری رُوراست برپایهی استعاره. نثر ِدیوانه (مقالات ِشمس).
مهر ِپرخاش ِمتن برای آنانی که پیش از خوانش ِعینی، متن را در ذهن ِگفتگویی بازیافته اند. یادآوری ِغیر ِافلاطونی: یادآوری-تأویل: بازی با متن ِنو مشروط به ارزداشت ِناموس ِپیشداشتهها. نه صِرف ِلاسههای واسازیگرایانه: تأویل ِخون از راه ِگواردن ِماندهها. از راه ِ"نگاه-داشت" ِاستخوان. استخوانی که یاد ِبوی ِخون را زنده میکند. مهر ِپرخاش، فشردهگی ِنافسردهایست که "زنده باد" به زندهگی میگوید. فشردهگی ِجانمایههایی که به افشردهی لحن و هاله، به وجه ِموسیقیایی ِنوشتار نزدیک میشوند، مغز ِاستخوان است. این حالت، پردازندهی جایگاهیست که هنگام ِخوانش ِسرسری، همخویشیهای متن را به برجستهگی ِنام ِنویسا، ستم ِامضا (امضایی ناخوانا که تنها زمزمه میشود) میفروشد. با اینحال، در پایان، لارگوی ِاستخواندار، بی امضا خواهد شد تا شکوه ِمتین ِسکوت ِنا-نمایش پای ماند...
نا-داستانوار، پاد-رمان-س. بدون ِپرسونا، زاویه، تاریخ، و هرآنچیزی که دستآویز ِکنش ِاجتماعی ِهنرمندانه قرار گیرد. پاد-روشنفکری. یعنی مالیخولیایی، بیمارگونه، رمانتیک، فرهمند، آگاه به بوی ِخاک و گاهی حتا ملیگرا(اخوان). بیبنیادوارهای که ریشه در بن ِبنیاد ِمتن، بر لذت و یاد، دارد. نا جامعهپذیر. هستی ِدورافتاده از هیاهو{بر خلاف ِشعر ِسپید و احساساتیگرایی ِنویسندهگان ِامروز ِما} ، آذینگشته به زیبایی ِتارینی که قصهای برای گفتن ندارد؛ که نگاه دارد...
استخوان، شیطنتهای بیگاه ِدوگانی ِجسم و روح ِ نوشتار را کمینه میسازد. روح، که معنای ِقطعی ِنوشتار، معنای ِگفتاری ِآن انگاشته میشود، در نیافتن ِجسم ِفراخور، هماره بیتاب ِبرونایستاییست؛ بیتاب ِبه گفتار درآمدن. گفتارشدهگی، وهم ِتنآوردهگی ِروح بر بستری ایمن (گوش، حافظه، حتا نقد) است. استخوان، انتظار ِتن-گشتن، شکیب ِتنهایی، و نه-خواست ِرهایی ِناوارستهی کلام است. گونهای انضباط و پرهیخت ِبایستهی هر چیزی که میخواهد تن-درست شود. استخوان، ناخواسته، با انتظار، با بیکتابی، شدت ِتنانی ِلحن را میفزاید. خوانش را تا سرحد ِحاد-حسی پاییزی فراز میبرد. این، چارچوب ِنوشتار، آوردگاهیست که در آن، زندهگی اینهمان ِِسبک میگردد.
استخوان، پدر ِهمیشهی متن است.. پدری که داوخواهانه میایستد تا خوانش، برای بازجستن ِمام ِمتن(!)، خراشاش دهد. متن ِبیپدر، متن ِآسانیاب و زودگواریست که میلی به چهرهی مادر ندارد. متنی یکسره بیاز لذت، متنی رویبرتاب از خون، متنی بدون ِدیگری...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر