۱۳۸۴ آبان ۱, یکشنبه


سورئالیده از Mourning Beloveth

موج ِشکنا


تفاله‌های روز
با باله‌های سُربی‌شان سرشته از یأس
خوش‌‌آمدمان می‌زنند بر اوگ ِسپهر ِعسرت
- به زیر آیید!
دستانی افلیج
و اشکان گوریده و تن‌خوار
ایست‌گاه ِتفاله‌های اند
- فروخوابید...اه!


نمی‌ماند اما
شوخ و پلشت ِزمین و مردار ِروح مانده اند
و زهر ِبرجامانده در هر تار ِهستی‌ام
که تبه‌خاک ِسترون‌ام را به بخششی زهرین غسل دهد
هان!
موج ِافتان! بمان!
که شاید درنگ‌ات واپسین بخت ِرستن‌مان باشد
فرودآ... فرودآ به درنگ،
به واپسین شاید ِبخت‌ام

پاورچین در سایه‌گان
من است
بی‌‌زار از میل ِسهم‌گین ِبودن
ترسیده از قتل ِنخست‌زاده‌-میل
آوار ِخوشی‌‌ست این همه
و بس
و تنها بخت ِمن،
موج ِشکنا
می‌شکیب‌ام‌ تا غرقه‌گی به آمد-اش

چالی پراپر ِاستخوان
آگنیده به اشکال ِچهرزوده بی‌خون
در میان ِدیوارهای ِتباهی می‌غلتد
مخلوقی همه یأس
آفریده از خرابی
از حرمان ِامید
تکیده آهی...

دریغی،
تُردنگاهی به رنجی که به زاویه می‌خزد
شب بر ماست
بازگشت شنگ ِشادی
نامیرایی، شوقی به گریز
شوقی آی-ا در خروش ِموج

و زیر ِغلت‌آب‌اش،
تقلای ِآمرزش پیچ می‌گردد و پیچ می‌میرد
در گذر از تنگی
به‌سوی پایانه‌ی امید

گند ِاین تبه‌باری
آوخ...
فژاگین
سیرک ِتبه‌باری



برای ع.آشوری


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر