پارا-پراکسیس همچون پارا-فریز
کنشپریشی ِمن، از بیگانهگی ِگفتار با نوشتار میگوید.
سویهی گفتاری ِارتباط با جهان (شنیدن ِصدا و نوفه، بهسخندرآمدن، ثبت ِسخن و...) چنانکه پیوند ِنیمپایی را با مادیت ِچیزها و کسها شکل میدهد، بهزور در پی ِاثبات ِسوژهگیست؛ حال آنکه سویهی نوشتاری ِارتباط ( لمس/خوانش ِغیر ِگرافیکی، نگاه/دوسویهگی ِناب، آوا و دستخط و مادیت ِنوشته) به دنبال ِهیچ دوز-و-بستی نیست! گرایهی نوشتاری رابطه، که تنها در غیاب ِچیزی که میخواهم با او همباشی کنم هست میشود، خویشیدن ِصرف ِمن ِناسوژه با گشودهگی ِدیگریست...
ذهنام در گفتگو، در آرامش ِناگزیر ِگفتگو، قرار است تا درگاه ِجهان-زبان ِخود را پیش ِدیگری بگشاید اما زبان ِگوشتین هرگز رسانهی سزاواری برای نمایاندن ِاین گشودهگی نیست. از یک سو، زخم ِاین زبان (زمختی ِزنگ ِکلام، بدآهنگی ِحنجره و ...) تمرکز ِآزاد را پراشیده میکند و از سوی دیگر، گرفتهگی و پیچش ِناجور ِگوشت در قفس راه را برای لذت ِدیگری از تجربهی پیوستار ِسخن (که شاید هنرمندانه، منش ِزمانآرای ِجهانیدن ِزبان را آشکار میکند) تنگ میکند. درست مانند ِظهور ِنابههنگام و نفریدهی خشنوفهای طبیعی بههنگام ِنیوشیدن ِقطعهای نو از موسیقی: آشوبنده و در عین ِحال ترحمانگیز! دیگری ِگفتگو هم به من – در مقام ِسوژهی درگیر ِکنشپریشی – ترحم میکند و هم به خود در مقام شریک و همدم ِاین پریشانی!
شرمی گواژهگون در فضا پراکنده میشود که از دمیدناش من و دیگری در عین ِهمدلی، به سکوت میگراییم! این سکوت، علامتی ویرایشی برای نوشتار ِرابطهی ماست؛ درنگنمایی شگفتنماست (،!) که دیگری را به سمت ِ"نگریستن" به من سوق میدهد. ترحم ِخویشیده، شرم ِشگفت، درنگ ِتراژیک: سازمایههای ارکستراسیون ِنگاه!
من، ناچار ام این پریشانی را به "بدخطی" ِناگهانی و گهآیندی بدل کنم مگر تا کنشپریشی به عنوان ِعنصری همدوس با باقی ِسازهی زبانیام دریافت شود. دیگری، میتواند این بدخطی را با گوش ِلوگوسباز رمزشکنی کند تا به امید ِدریافت ِرد ِگرفتاریهای نهاد (id)، مرا (نه در مقام ِانباز ِساعت ِگفتگو، که در مقام ِابژهی روانکاوی) بهتر بخواند(!). او آزاد است تا خود را همچون پیروز ِشناسایی بازشناسد اما با این کار خود را از لذت ِخندیدن ِشادمانه به رقص ِ"بدخطی" ِزبان ِمن، محروم میسازد.
تأویل ِهرکنش، کنشی دیگر است بازبسته به هالهی کنش ِتأویلشده اما آزادتر از آن به افقهای دیگر ِتأویل. برقراری ِارتباط با کنشپریشی (همدلی، روانکاوی ِکنشپریشی یا بیتفاوتی ِآگاهانه) خود گونهای کنشپریشیست. با این حال لذت از رقص ِبدخطی ِگفتار (خندیدن، بدخطی ِآزاد ِچهره)، که خود گونهای بدخطی در ژوییسانس و ایثارِداوخوهانه است، بهتر از هر واکنش ِدیگری قادر به بازتولید ِکنشپریشی و درنتیجه هایش ِهمخویشی ِگفتگوییست.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر