۱۳۸۴ آذر ۶, یکشنبه
نیستانگاری و جایگاه ِآن در متافیزیک ِنیچه نزد ِهایدگر
پارهی نخست
{Hospes Hospita}
« این سهمگینترین ِهمهی میهمانان از کجا سر میرسد؟»
نیستانگاری، نه وازنش ِمحض، نه خاراندن ِپوست ِعقل ِارزشپرداز، نه رویبرتابیدن از هرآنچه ارزش خوانده میشود.. نیستانگاری در فرورفتن و ژرففرورفتن در درنگیدن در اساس ِانسانگونهی چیزها (تعبیر، تفسیر و دریککلام: اخلاقمندی ِپدیدارها)، به بنیاد ِهستندهگی، به نیستبود ِارزش-در-خود-بودهگی میرسد. نیستانگاری، همان هستانگاری ِنیستن ِشگرف ِارزش-همچون-غایت است.
نیستانگاری بهمثابه گشتالت ِچیرهی "زیستار"ِروزگار ِمدرن، تاریخیمندی ِِخاص ِایدهی نیستانگاری است. چرا نیچه این گشتالت را یگانهشکل ِموجود زیست دانسته؟
بیمایهگی ِ"تن" ِخوشبوی مدرن، این شیرینسرای ِبیهاله و روحزوده... یا افلاطونگرایی، باور به جهان ایدهآل و در پیاش، اخلاقباوری و با به دنبالاش هرزهگی و بیدادگری بهنام ِاخلاقگرایی... یا زمانبودهگی ِغرقه در فراموشی ِزمان (زمانبودهگی همچون زمانپریشی)... یا چیزی از رنگ ِرمانتیسیسم: هنرباوری ِحاد و عقلستیزی ِزمختی که ارزش از تودهی فلز و بدریختی و رنگپاشی میگیرد... یا رواقیگری نو: یوگا همراه با موسیقی ِرَپ... انفعال ِفوتوریستی: ریشهسوزی و بیتابی برای دیدار ِآسمان ِمسی... در تمام ِاین "وضعیتها"ی نمونهوار، ارزشها، جنونبار، خود را میخورند و جهان از حمالی ِتفالهی ِترش ِاین خودخوریها، شکمآماسیده، از هراشیدن خسته...
« "چرا؟" پاسخی نمییابد...»
نیچه در کتاب ِنخست ِ"خواست ِقدرت" از دوگونه نیستانگاری سخن میگوید. نیستانگاری ِفعال و فرسخته و کارآفرین، و دیگری، نیستانگاری منفعل و سازشپذیر و بیکنش.
« نیستانگاری مبهم است:
ا: نیستانگاری همچون نشانهای از قدرت ِفزونیدهی روح: نیستانگاری ِفعال.
ب. نیستانگاری همچون افت و افول ِقدرت ِروح: نیستانگاری ِمنفعل»
هردو بر ضد ِامر ِمطلق و چیز-در-خود برمیآیند؛ و زیر ِهر بنای اخلاقی را که با تکیه بر مقوله و بداهت ِپیشاتجربی، "تو باید" ِفراگیر میدهد، خالی میکنند. سپس نیستانگاری ِفعال، سازهای "از-خود" وامیسازد و نیستانگاری ِمنفعل با خمودن و فرورفتن در ویرانهگیها، برای ناتوانی و خوی ِبیمار و بیانرژیاش، دلیل میتراشد (بیعملی برای رستن از سامسارا: ایدهی نیروانا همچون غایت ِپاد-غایتانگار). کاهش ِانرژی ِروح و کممایهگی ِاراده، علت ِنیستانگاری تواند بود، چونان که سرریزی ِانرژی و ارادهی باردار؛ بنابر این، نیستانگاری همخویش ِ "هیچهست" میگردد.
نیستانگاری ِفرسخته، شکآوری تا حد ِویرانی در ارزش ِوجودی ِهرچیز است؛ از بایاهای هستیدن ِاجتماعی گرفته تا خموشای خودنواز شخصیترین داشتههای ساحت ِفردی؛ هرچیز ِایستمند (تاریخی یا فراتاریخی) که بایستاند، بیخانمان میشود، از ریخت میافتد، ارزش از کف میدهد ( «این، پیآمد ِحقیقتجویی ِپرورشیافته است») . نیستانگاری ِفرسخته، خواستگار ِگستاخ ِبیبنیادی ِچیز، هستمند را به هیچ میگیرد؛ از شدت ِانرژی و طلب، در ژرفنای ِآشوبهی ارادهبهفراروی (و بهاینخاطر ناگزیر دور از هستنده و اینهمان ِامکانمندی ِوجود-اش) همان خواست ِقدرت است. این همانی از این روست که نیستانگاری و خواست ِقدرت هردو تنها در تفسیری ِپویا از اندیشه به "شدن" و "نه-هستن" ِآریگو به هستن فراچنگ ِفهم میآیند؛ روح، جامهی ارزشها را فراخور ِتن ِشونده و نیروی ِسرشار-اش نمییابد؛ آن را میشکند و برهنه میروَد (فرسخته). نایش ِفعال: رمانیسیسم ِنیچهای: اندیشه به تن ِچیزها چونان شکلهای نا-ماندگر با درونمایههایی روحگرفته از آوا.
نیستانگاری ، سازمان ِارزشها را به قصد آمایش ِجای-گاه ِفراخور ِارزشهای درخودباش (که نمیمانند!)، بیریخت میکند. غرض از این ناساز-سازی، اعتراض ِعملباورانه بهقصد ِجایگزینی ِسازهای نو نیست؛ درحقیقت، اگرچه نیستانگاری نسبت به شورش و آنارشی غریبترین است و آگاهی از نیروی ِارادهی پرورده میگیرد، با این حال با غایتانگاری ِخوشبینانهی "انقلاب" نیز میانهای ندارد. روح ِنیستانگار هست تا از زن ِسرد-زهدان ِ"خوشبختی-درآنجا-بایاست" و از این رو از هر "بودهگی ِباینده" هتک حرمت کند. این رسالت، منش ِهر هستندهی اصیل در هستی ِاجتماعی ِناانبوهیده، راه سپاری بهسوی ِسرچشمه از راه ِنقد ِ نافرجامنگرانهی بودهگیها را بایای ِبیقید ِهستن ِراستین میسازد. اندیشهکردن به هستی پس از رستن از هستمندها؛ یا « شیوهای خدایگون برای اندیشیدن».
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر