نیستانگاری و جایگاه ِآن در متافیزیک ِنیچه نزد ِهایدگر
{پارهی دوم}
بنای متافیزیک ِنیچه نزد ِهایدگر، پنج ستون دارد. خواست ِقدرت، بازگشت ِجاودانهی همان، عدالت، ابَرانسان و نیستانگاری. خواست ِقدرت، نهشت ِهستی در قالب ِذات است؛ نیستانگاری، "نام" و عنوانی برای تاریخ ِحقیقت ِهستندهایست که هستیاش همانا ذات ِخواست ِقدرت است؛ بازگشت ِجاودانهی همان شکل ِهست-بود اگزیستانسیل این هستنده؛ ابرانسان اگزیستانسیل ِاین هستنده و عدالت، گوهر ِحقیقت ِموجود-همچون-ذات ِقدرت است. این ستونگان، در پیوندی همدوس با یکدیگر، هستهی ننامیدنی ِفلسفهی نیچه را نگاه میدارند. در جایی که هایدگر به خواست ِقدرت میپردازد، ایدهها و نسخهها در مقام ِچشماندازهای خواستنی ِقدرت اند که مطلوب ِاراده قرار میگیرند. خواست ِقدرت، همآمیزهی بسیطیست که نه قدرت است و نه اراده؛ گوهر ِزندهگیست که هم فزونی ِقدرت میباشد و هم فزونی ِاراده. اراده/قدرتبه فزونی، هماره پیشاروی ِفراشد ِخود، ایدهها را دارد که بر آنا برمینشیند و روند را به درنگ در بودهگیشان میایستاند. چون، هستی، گوهری چون خواست ِقدرت گشت، ایدهها ارزشها میشوند (ایدهی ایدههای افلاطونی: خیر: سرنمون ِارزشها). متافیزیک ِایدهها نیز متافیزیک ِارزشها میشود که خواست ِقدرت( چه در قالب ِجان ِنژاده، چه به شکل ِکینستانی ِمیانمایه؛ در جنبش ِتکیاخته یا در مرام ِپیکار ِطبقاتی) رو بدان دارد و نادژخواهانه دربرابر آن قرار میگیرد. مسئلهی ارزش، این چنین، نیستانگاری را به خواست ِقدرت پیوند میدهد؛ نیستانگاری چونان تاریخ ِهستندهگی ِهستندهای که هستیاش ذات ِخواست قدرت باشد.
خواست ِقدرت، از آنجا که خواست ِارزشگذاری و وا-ارزشگذاری و قدرت ِاین وا-"خواهش" است، گوهر ِخود را از راه ِگرداندن ِارزشها و تکاندن ِتنشان در زندهگی ِعملی بهوسیلهی پراشیدن ِدلالتها و باژگونساختن ِکلام، ابراز میکند. خواست ِقدرت، پیرامون ِهستمندی ِخود (سامانهی ارزش) میگردد و آن را میورزاند؛ شرط ِاین ورزش، بیباوری به تکرنگی ِایستمندانهی هستی ِهستمند، نزد ِخواست ِقدرت، یا همان الحاد به تکمعنایی است. مرگ ِخدا. ارزش در نه-بود ِپایگاه ِمطلقی برای ارزش، تأیید میشود و اینگونه ارزش، به شدن، به بازی ِایدهها بدل میشود که ایستگاه نیست. در اینجا، باید به هیچ-هستی ِآن "نام" که مانند ِخائوسی سرسامآور از معنا تهیست، درنگید؛ نیستانگاری چندان که کسسته از بافتار ِمتافیزیک ِخواستباورانه اندیشه شود، مفهومی جز هیچباوری که بیدردسر به هرزهگی و ولانگاری ِبرونگرایانه میگراید، ندارد؛ هیچ باوری، در اساس، منشمندی ِاخلاق ِامروز است: فرودینترین شکل ِنیستانگاری ِمنفعل در عملیترین صورت ِممکن. میل به دیدار ِغروب، انحطاط، ویرانه، لاشه، و هر نامی که بهتلویح اشارتگر ِچمی اگزیستانسیال باشد، ناگزیر، از سر ِآغشتهگی با فضا-زمان ِرمانتیک، درگیر ِبدخوانی میشود؛ نیز چنین است درگیری ِ"نام" ِنیستانگاری آنگاه که از بافت ِگران ِمتافیزیک ِنیچه کنده شود. خوانش ِهایدگر، گرچه مانند دیگرخوانشهایی که از فیاسوفان فراآورده، رمزگان هستیشناسانه را سربار ِمتن میکند، اما توانسته با برقراری ِپیوند ِشالودهها و بازی با سایهسار ِستونها، به بنگاه و سرچشمهی متافیزیک ِنیچه، که نا-آرخهای ننامیدنیست، نزدیکی جوید.
نیستانگاری، تاریخمندی ِویژهی هستی-همچون-خواست ِقدرت است که کل ِمتافیزیک را بهدست ِمتافیزیکی خاص و بیایمان به ویرانی میکشاند. فراشد ِنفی ِارزشها به منزلهی قانونمندی ِاین تاریخ، تاریخ را به مثابه تاریخ ِمتافیزیکی ارزشها، تخریب میکند و نمایی از بدبینی به هر قراریافتهگی، برجا مینهد تا امید ِتماشای هستی اصیل در پساش، بر چهر ِشدن، به جا ماند. بدبینی، نه بدبینیباوری! بدبینی برای واساختن ِمفهومهای آشنا تا رهیافتن به اشتیاق ِبیمقصود ِزندهگی. مرگ در نه-هنوز-بودهگی. بدبینی-اشتیاق! هایدگر با اشاره به سویهی آریگویانهی نیستانگاری ِفرسخته که در این بدبینی ِنادر، منش مییابد، نایش ِارزش در نیستانگاری را اینهمان ِفراخوانی و تذکار ِزمان و درحقیقت واخوانی ِارزشهای اصیل میداند. بدین معنا که «ارزشها در قالب ِ"ارزش-گشت"، همچون ارزشها تحقق یافته اند. یعنی در بنیاد ِخویش، چونان شرایط ِخواست ِقدرت دریافت میشوند.» این ارزش-گشت، گشت ِاندیشه بهسوی هستنده در مقام ِکلیتی در حوزهی ارزشهاست. در اینجاست که از "معنای ِکلیت ِهستنده" پرسش میشود و اندیشیدن به هست-بود ِاگزیستانسیل و ارزش ِکلیت ِهستننده، ضرورت مییابد.
« میخواهم اندیشهای را بیاموزم که به بسیاری از مردمان حق خویش-ستردن را میدهد – اندیشهی بزرگ ِگزینشگر را.»
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر