ژکانیده از NightRealm
فصل ِپنجم
سربینهی این دشنه
در دست
آینهی سالخوردهگی ِسیمایام شده
تا به تیغ ِسوگند
اندیشهات را در آینه گزارَد
آسمانی باز گشوده
ذکر میگوید و میخواند
وه... به یاد...
چون گذشته، برگشوده ام به جاودانهگی
آشکارهگی خاسته از خاکستر ِققنوس
امید است
ومن، آ-ای است
به سویات
بی درد
چه در رویا، چه به واقع
تا که افتانام نباشد
چه رویا و چه نه
چشمههای زندهگی
یخ ِمرگ سوده اند
و هستی، شاد و بلوریده و روشن
فراخوان است
و بَرَََ-ات نیز
برای شافع
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر