۱۳۸۴ آذر ۲۱, دوشنبه


ژکانیده از NightRealm


فصل ِپنجم

سربینه‌ی این دشنه
در دست
آینه‌ی سال‌خورده‌گی ِسیمای‌ام شده
تا به تیغ ِسوگند‌
اندیشه‌ات را در آینه گزارَد

آسمانی باز گشوده
ذکر می‌گوید و می‌خواند
وه... به یاد...
چون گذشته، برگشوده‌ ام به جاودانه‌گی‌
آشکاره‌گی خاسته از خاکستر ِققنوس
امید است
ومن، آ-ای است
به سوی‌ات

بی درد
چه در رویا، چه به واقع
تا که افتان‌ام نباشد
چه رویا و چه نه

چشمه‌های زنده‌گی
یخ ِمرگ سوده اند
و هستی، شاد و بلوریده و روشن
فراخوان است
و بَرَََ-ات نیز




برای شافع

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر