۱۳۸۵ فروردین ۴, جمعه


Pavor Nocturnus از Evoken


شب‌هراسه

به کوچیدن به ناکجا
پرنده‌گان ِعبوس را سیاهای ِرویا-به-مرگ به خواب کشیده
جهانی ورای شکنج ِبود
با ندای‌اش خنیاگر ِرنج‌مان،
تا به بستر ِهمیشه سرود لالایی‌مان را
تپش ِتابه‌تای نیست‌انگار،
به تای ِتسخر،
از کاواک ِتار ِآگاهی‌ست خنده‌اش
به‌هم‌پیچا... لرز... سوزیده...
و زنده تنها تا میزبان ِعذاب هاویه باشد
...هایه...هاه
چه رحم‌انگیزیم مای‌مان
گاه که خسب برمان‌ می‌گیرد
گاه که بی‌از ‌امیدان
که غنوده در ژرفای بی‌دید-و-‌سنج ِتلخ رویا

از آغوش ِفریبای ِمورفیس
خاسته
سوی‌گیر به یأسی دیگریم...



هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر