Forged morceau
با خواهرم در کوچهی یازدهم قدم میزدیم و درینباره میگفتیم که هرچیز ِخوبی یازدهمین است؛ در این هنگام، ژ با ش مکالمهای را آغازید:
- "من" ارباب ِعمارت ِ"خود" نیست...cogito بی cOgito آقای من.
- با این حال، ساعتی که با "دیگری"، این Oی پاد-حلولی سخن میگویم، سرشت ِاندیشیدن در برون ِ"من" جاریست.
- البته آقا! اما باید این من در پرانتز گزارده شود تا شاید و تنها شاید تناقض ِمنطقی ِجناب ِرنه رد شود.
- رد شود؟ پیش از این دستور، ما خصم ِخود را با بداهت ِآن روشن نمودهایم. سهش همانجاییست که "من" بی-از-فعل، در سقوط از برج ِشناسایی، میفهمد و میهستد.
- "اول شخص" نمادین است؛ صورتیست که نظم و ضرورت و بداهت ِنویساییاش در تشکیک ِاندیشیدن محو میشود.
- و همهنگام در بازی ِناآگاه عیان میشود...
- البته آقا! cogito ربط ِبایستهای با sum ندارد. بوی بستن ِاین نسبت فقط از سر ِپُرباد ِسوژهی گوینده برمیآید.
- واسرنگش ِدر-خود-نگری ِمحض در گذاری به در-خود-باشی بدون ِخوشبینی ِهستیشناسانهی گفتار.
- یا گزاردن ِاین گزاره که «آنجا که میاندیشم که "میاندیشم پس هستم"، همانجاست که من نیستم».
سر ِدوراهی، عشوهی نوشکوفهی اقایقا ما را به بازخوانی ِکوچه فراخواند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر