۱۳۸۵ تیر ۸, پنجشنبه


In-magpiety
مست‌نوشت



کیمیا

سرب به طلای ِخسته‌گی

«چرا بر جایی نیافتاده که هیچ یک از ما هرگز نتوانیم خون و استخوان ِروی ِسبزه را فراموش کنیم؟»

لعنت به لای چشمانم

«چرا؟»

سبزه؟

«سبز-هه»

هاها

{نه-آزاده‌ی معمار بی این که ریاضت ِتلخ به خود کشد، اخم است... در این میان، شعری که دایره‌ی رابطه شده زیبان را در تنافر می‌یابد و به سردی می‌گراید چون الزام ِسکوت ِآشنای ِهر دو ب-یگانه به پاره‌گی ِآشیانه‌ی خطوطی که آزاد از میان می‌روند تا در چشمه‌ی هم‌آیندی دیوانه‌گی تنی به آب بزنند }


ماه، اطمینان است.


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر