۱۳۸۵ آذر ۲۹, چهارشنبه


جان ِماتم، که دست است؛ دم ِتنهایی، که چشم؛ و شهریار ِزردچهر ناظر بر احتضار ِخورشاد، که رویا


III. رویا


سرد... افسانه‌ی چشم، سرد ِسرد



فلخ
تیراژه‌ی آسمان ِخشم‌ام را به پای‌ات می‌پاشم تا سرخی‌اش حنجره‌های خفته‌ات را و شنگرف‌اش کبودی ِدست‌ات را از سوز ِزمین اگر خبر-ام نیست دیوان ِباد را به پبشواز ِنفرین‌ات توانم سود تا اتاق ِشبنمی نور گیرد از ضجه‌ی نامی که نجوا کنی آه! مرگامرگ! درد به زرد ِزهر-ات می‌نهم دست به دست‌ام سای


هنگار ِانگاره‌ها
از دست شرم می‌گیرم از دوست‌داری‌اش و از سپنت ِسکوت‌ و از چهری که بی‌آز به عنکبوت ِآفرین‌کار بخشید از چشم ترس که سیاه‌چالی‌ست بر سودای بی‌نام
خنکا بشمه‌های سپید ِیاد بهانه‌ی اشک در تصویری مه‌وش از مرگ ِآینده نقش می‌زنند دمادم است خیره‌گی ِمن بر این انگاره که انگار رگان ِآن‌ام از آن گُرگیر اند هنگاری آهسته و خمیده به گرانی ِخجیر ِبرفینه‌ام انگاره‌ای سراسر مرگانه-زیبا

تپش ِسخن
واژه‌ها سرشکان ِسرد ِآهنگ اند لخشیده بر داغ ِگونه‌ها به زمان ِسردی از میان ِسایه‌های لال ِروز سخن می‌تپد بر دستار ِچشم‌ها چشم‌ها زلال ِتارین بی‌گو و ناگفته کلال ِتام شبینه‌-کنام ِواژه رویا رد ِکلام‌ به مغاک ِنژند-اش رد ِمن بر باقی ِخواب دست‌ها ملال ِنام سخن تن‌-پاش ِخوان ِسکوت در سکوت می‌زاید در آن می‌میرد به یاد ِزمان ِگوی‌گویانی که بارها پروانه‌های شوق را به اقیانوس‌اش می‌تاریدم تا رنگ‌واژه‌های آداک ِباختری را از رنگ پالوده باشم در رویا بر لولی ِپروانه‌هاش سکوت ِسخن می‌تپد

تاس ِتاسه
تبیر ِآه ِسرد تاس تیمار ِآن سایه تاس تاس و گردش به تاسه شش سو دوگان چشم و دوگان دست و دوگان بی‌مُهر نقشینه‌ی برین ِرویا پذیرا گردش ِتاس لای خطوط ِتاسه سرسام ِرویاست هنگار ِتپش فال می‌گیرند بر تاس بی که تاسه را از کنار هان دهند
تاسه‌ها تاس می‌ریزند در نیمه‌شب ِرویا تاس‌ها تا-سه

سامه به مرگ
شکناست پوست ِرویا نرمینه بُرز و بالاش مانده‌گان ِروز سینه به خنکای‌اش می‌سپارند آرام ِدرد ِکوری‌شان کشاکش ِرویا به دست ِشب گشودن ِچشم ِمرگ است و بازی به احتضاری که نوا دارد به رویا


انجام

ماه‌غروب



افزونه:

- پس(؟) از مرگ، رویا سزاترین آرام‌گاه ِشخص ِمالیخولیایی‌ست؛ جایی شایان ِتوفان ِانگاره‌های سخته و بی‌کلام.
- گفتار ِگزاف‌روای ماتم‌زده، سرریز ِآزارنده‌ی کلمه‌هایی که هیچ معنای ِروشنی ندارند، شکلی از پادگفتار است، شکلی از نوشتار ِتوفان، نوشتار ِسرد، نوشتار ِبی‌شور؛ نه‌بود ِدرنگ در این سردگاه که به دورافتاده‌گی ِبعید ِدیگری گرم می‌شود، نه‌بود ِدرنگ‌نما در درجه‌ی زیر ِصفر ِنوشتار است – نوشتاری گرم به ویرایش و بازی ِنماگذاری‌.



هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر