۱۳۸۵ دی ۱۵, جمعه


چهار پیش‌گزاره درباره‌ی امر ِنافراموشیدنی


- نافراموشیدنی‌ها، هستومندهایی هستند با محمول‌هایی نام‌ناپذیر، هستنده‌هایی برخوردار از روابط ِنشانه‌گانی ِواگشت‌ناپذیری که جُست ِمرجع ِدلالت را بی‌اثر می‌سازند. هستارهایی اثیری‌تر از آن که پیکر از تصویر ِخاطره یا زنگ ِآوا و رنگ ِاتاق ِگذشته ستانند، باشنده‌گانی ورای ِغربت‌زده‌گی ِافسوس‌گر ِگم‌گشته‌دار...نافراموشیدنی‌ها، فر-آمده‌هایی نیوشیدنی اند که هرگز پیش از لحظه‌ی یادآوری نبوده اند! عیار ِسرمستی‌شان به کهنه‌گی و آشنایی‌شان نیست؛ ارزشان به درخشی‌ست که تن ِحال ِیادآورنده را تا شور-اوگ ِدیداری دیدار-نشده پیوند می‌دهد و دم ِحاظر را بی-زمان، بی-من و بی-او وامی‌‌سازد. امر ِنافراموشیدنی، دال ِمحض است.

- کلبه‌ی بازی‌های گم‌شده، سرای ِاطوار ِاجراناشده، خانه‌ی امر ِنافراموشیدنی. در رویارویی با امر ِنافراموشیدنی، برعکس ِزمان ِمواجهه با خاطره‌ی غربت‌زده که لحظه‌ی درون‌فکنی و خودآزارگری‌ست، میل نو می‌گردد و آزاد می‌شود؛ یاد، تا آن‌جا که فراموشیدنی‌بوده‌گی ِدیگری را در نور ِرخداد ِاحیاشده می‌پالاید، نه لذت "ِدیگری" که لذت ِفرا-ژوییسانسی ِهستن-در-اکنونی ِخاطره را پای می‌دهد؛ این لذت سبب ِسرپیچی سوژه در لذت‌بری در کران ِمرزهای شناخته می‌شود، به زبان ِدیگر، سوژه بازی می‌کند بی این که از باک ِانتظار ِدیگری و بیم ِتمامیت ِشورمندی ِخویش بخستد؛ او در رویارویی با امر ِنافراموشیدنی به چیزی جز "من ِاو"، به چیزی بیگانه با افسوس و غم، به چیزی درتافته با امر ِخیالی بدل می‌شود: سوژه بر کناره‌ا‌ی باریک‌تر از اراده-‌به-‌زمان‌سنجی، بر جای‌گاهی ورای فراموشی.

- امر ِنافراموشیدنی، تن ِدیگری است، تن به‌مثابه رخداد ِناتمام: زاویه‌هایی که در قاب ِعکسینه قرار نمی‌توانند یافت، گوشه‌هایی موسیقیایی، حاشیه‌هایی کنده از حضور؛ تن آن‌چنان تنی که دور از تصویرشده‌گی ِدیگری، در اکنون، شکل ِنابی از هم‌باشی را می‌هستاند که در آن واقعیت ِدیگری چیزی نیست مگر افزونه‌ای کسالت‌بار. امر ِنافراموشیدنی به همین خاطر فراموشی نمی‌پذیرد، چون عاری از هر نقش ِجسمانی، ِاگرچه اثیری‌شده‌به‌خاطره، است؛ بی‌از ابژه‌گی‌ست؛ تن ِدیگری، نه-هنوزبوده‌گی ِنگاه را افق ِبی‌کران ِعرصه‌ی اغوا می‌سازد – اغوا نه در مقام ِگزارش ِمیل، اغوا چونان به بازی گرفتن ِمیل در چرخش ِسوژه‌گی در سامانه‌ای پساژوییسانسی، اغوا به‌مثابه بازی ِمحض – ، پایان در گشت ِبازی ِتن-من-دیگری نابود می‌شود و امر نافراموشیدنی د{ َ ُ}ردانه‌ی بازی...

- اگر چیزی به نام ِامر ِنافراموشیدنی وجود داشته باشد، آن ‌این‌همان نام ِکبیر ِدیگری، همان آن ِنخست، همان ابریشمینه‌ی مرگی‌ست که در لحظه‌ی ناب ِ"مرگ ِدیده در توفان ِتن ِدیگری" مرگ ِ"من" ِناظر را، در هم‌سرایی با نو-من‌های شایان، می‌سراید. چیزی که در عین ِنافراموشیدنی‌بوده‌گی‌اش، همواره رو به جایی دیگر، (به نو-من‌های آینده شاید) دارد.


افزونه:
آیا هیچ شیءای می‌تواند امر ِنافراموشیدنی باشد؟ اشیا در شرایطی توان ِرستن از ابژه‌گی‌شان را می‌یابند که در عرصه‌ی اغوا جایی برای خود پیدا کنند؛ اما عرصه‌ی اغوا، عرصه‌‌ای‌ست باز اما خودبسنده-در-ابراز با روابط ِسیال ِنشانه‌شناختی، به گونه‌ای که در آن جای‌گاه ِابژه‌ها مدام بازتعریف و پیوسته جای‌گزین می‌شود؛ در گردش ِمیل و تعویق ِمانای تحقق‌یافته‌گی/واقع‌مندی‌اش، هیچ ابژه‌ی مشخصی نمی‌تواند وجود داشته باشد؛ پس، شیء تنها زمانی قادر به برازیدن ِامر ِنافراموشیدنی‌ست که در لحظه، انگاره‌های بس‌شمار ِباشنده در سپهر ِدیگری را بازنمایی کند. به‌ترین مثال برای چنین شیءای، مادیت ِنام ِنگاشته بر کاغذ است.




هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر