مستنوشت
{از گرمای ِآن نوش-بوسه تا گرمای این نوش-دوده فضای سردیست که عصیان ِواژههایاش ریز ریز میشکند:}
بر پرچم ِدور است ندای ِبیرنگ، بیاز خط که من ماده بر آن راست نشانم و بیازچوب که دیگری بر آن وشته گزارد: ندا-رگ، رعشهای که رقیمهاش را رُکن ِدیوار ِآرام کردهاند، دیوار خونی شد... من دژکام ِرقت ِهراک-از-رهن ام... دوستکامی گرودادن است تا هُش ِدیوار نوا گیرد از خون ِناستاندنی.
دو خط بر ظرف، حلقه میشوند: سلسله که کوش ِچشم را بازیچهی دَوار میکند.
و آنجا که بارقهی نخستین ِابرینهی بیم رنگ میبازد به شاد-باد-یاد ِ سیب ِحنجرهی اسبی که بر سرهگی داغ ِراخ زمستانی میراند، دو نخل از داغستان ِبرزخ ِماضی میآورم، و دو ظرف داغدیدهی یال ِمادیان ِمرده، بههم، ضرباهنگ ِحالام میشوند، دو نخل در یک ظرف و ظرف ِدیگر بارگیر ِگرانی ِسراب ِدو نخل... شیرهی داغ ِدو مادی سوده بر دیوارهی یک ظرف و بر ظرف ِدیگر خون ِسراب، بههم نوشا درمان ِالتهاب ِحال...
انگشتال است گشتالت ِمغزی... و ضرور ِعقاقیر بر تن برناگذشتنی... زیرزیرک، سنگی تن میآورد، سنگی نهاسیر در قاب ِزنگی، عصیرانه، عریان با پوستی بیختهی افسون ِعصرانه که عشقاش فسوسیدن ِ مغز است، برمیآید، بر وسط مینشیند.. بازی ِتماشا بر زمین ِعقیق
---
- شنها و شلجمیهایات کو و گرهشان تا گرهی من به طوق ِلحظه... کو؟
رواق: رواج نیست دارنده از داراییاش بگوید.. حرفی نیست.. از رُوات بپرسید اگر گوش ِرمیمشان را تاو ِشنودن باشد...
اِسپَرَمی از گذشته در کف دست رو به روضهی گوشهاش دم میدهم: میلرزد از کیف و اشارت میدهد به زاویهای مخروب از فراموشیدهگی که دستور ِنوشیدن ِدرست را بر آن نوشته اند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر