بُهت و هامیدن ِتصویر و آوا در موسیقی ِLAND
"Hindering the Relief of Oblivion…"
She said
1. perniciosus
همان گونه که Foundation Hope، با وارونهسازی ِایدهی "امید به پایگاه ِآنجهانی"، ترتیب ِخوشانگاریهای ِپوشالی و مزخرف ِدستگاه ِامیدساز ِفوری ِمذهب را میدهد، Land سامانهی انگارسرای ِما را، با ازریختانداختن ِآن نظام ِپندارینی که خاطره را از گدار ِماندگاری ِتصویر به تن ِزیسته میچسباند، از هم میپاشاند.
2. پراگ
در Praha، تصاویر مات اند، بیاز هنگار و گفتارشان جنبایی ِسیال و خلسهواریست که نشستن بر پیکر ِزمخت و رنگین ِکلام را نمیپذیرد. دشوار است انگاردن ِشکل ِسخن و سخنوری ِاین تصاویر، تو گویی کاروان ِپُرشمار ِتصاویر، که همزاد ِغبارآلودهگی ِچهرهی موسیقی، به موسیقی میتوفند، جهیده اند از هستندهگی ِلوگوسواره و در زینهای فراتر از سخن، در نوشتاری غریب و بیبدیل و بیهمزاد، هست شده اند. هستهی این تصاویر، ایستاری ناایستاست که سان ِگلوگاهی زَبََرشناختاری، با جوشاندن ِتصویر در آوایی که از سازگانهی موسیقی ِدستور سرپیچی میکند، کانون ِتجربهی "شنیدیداری" را ساخت میدهد: بُهت ِموسیقیایی...
در Kavárna Národní، دست ِکم تا گسل ِنهایی، کوبشها همهگی در خدمت جریان ِغربتزدهی آوا اند؛ گسل ِآوا مدخلیست آغازگر برای اسکیزویدترین آهنگ ِLAND، نغمهای که بهخوبی نقشمایههای امبینت ِآیینی و امبینت ِتاریک را در زمینهای ریتمیک به هممیآمیزد و فضایی میسازد پُراپُر تهیگی: بههمریختهگی ِکوبهها شکاف/میل را گشوده نگه میدارد تا لالبازی ِPantomima تا حد ِممکن تصاویر را فضای امبینت غرق کند. Pantomima رویاییست، نه فانتزی! یک امبینت ِتاریک ِتمامعیار با واگوییهای ِبازخواستنیاش. گسل ِاین آهنگ، نئوکلاسیسیم ِکلیشهوارهایست که نابهگاهی ِشگرف ِMedzi "U Jednorozce" A Na Porí را به سر ِگوش ِخوشخیال میکوبد... ماشین ِتایپ، در حکم ِمعمار ِشکستهگیها عمل میکند: صدایاش برسازندهی دهشت ِنویسندهگی، یعنی دهشت ِابراز و رُعب ِشکست، و البته، بایای ِپیگیری است. این مضمون با توانی شدیدتر و با پرخاشی پختهتر درPhotomontage 1.924 (در Wien) تکرار میشود: صدای ِدستگاه ِتلگراف ~ صدای کلیدهای ماشین تایپ: هم چنان که ایدهی فاصله و "درخواست" را میگزارد، نقش ِ"دست" در تلاش برای فاصلهزدایی و باز/در-یافتن را با عطف به اصل ِبازگشت و شکست از وصل (ازطریق ِنقشمایههای امبینت ِصنعتی) پُررنگ میکند. {در هر دو اما گویی دست، داغ اما بیاشتیاق است؛ گرمای ِدستها به افزار ِامیدبخشی که در نغمه اساسا ً مادیتاش برمبنای ِشکست ِامید بازآرایی میشود، معطوف شده، برای گوشنده، برای ناظر هیچ گشایشی به رنج ِبینام ِاین دستها ممکن نیست. در این دو آهنگ، دستورزیها، دستیازی ِما به تصاویر ِممکن را دست میاندازند! اندیشیدن همان دست-انداختن ِدست-ورزی است} خستهگی از سر و روی ِهر دو میریزد؛ نغمهها بازتاب ِرایحهی درخش ِنمههای نشسته بر دست اند، دستان ِداغ ِداغ. دستانی که تاب ِداستانسرایی ندارند. (oci) Ktere Fascinujo روایت ِاین بیتابی است. کوبهها فرومیریزند، خسته اند اما بیپروا و استوار رو به سوی ِدیگر ِاتاق میخزند تا تخم ِخستهگی را هالهی معصوم ِترَک ِدیوارهای لخت از تصویر کنند، آوای سرد ِآلتو را تهماندهی گریهای بیرحمانه بخار میکند...
3. وین
در Wien، تصاویر کژنمون اند، لایهای سنگین از مادهای سرد، تصاویر را به هستارهایی میخکوفته مانند کرده، جوری که هرگز نمیتوان جریانی پویانمایانه از آنها را به ذهن فرآورد... تندی ِآشکار ِWien در مقایسه با Praha، ضرب و زوری چندگان به هنگار ِتصاویر بخشیده: میدان ِجنبش ِتصاویر در اینجا تنگ شده، تصاویر در جای ِخود میلرزند، بند ِآنها فشار ِزورمند ِآوای سرکش بر زمینهی تخیل است، فزونی ِبیمعنایی و مرگ ِپرسپکتیو که ناخواسته سامانهی تخیل را از منش ِدیداری به شنیداری فرمیگرداند...
طعم: لختهخون ِامر ِفراموشیده، گسیاش را زمان ِحاضر به تاوان ِحضور-اش میگیرد؛ طعم ِاین خون را در بزنگاهی درخشان در Photomontage 1.924 میتوان شکارید، جایی که نغمه در دراماتیکترین لحظه یک گام پس مینشیند ( تا به قصهگویی نیافتد){ژخار ِفلز-سایی و شکافندهگی ِواژهها}، فضای امبینت خراشنده میشود، کلاغ-تلگراف، و تعویق ِدرازی که پس از ابراز ِماتمی ضمنی در ضجهای مسکوت طعم ِخون به خود میگیرد. امر ِفراموشیده در این تعویق ِبلورین دست تکان میدهد و ناتمامی ِنافراموشیدنی ِفراموشیدن را احیا میکند.
مکان: کلبهی ویرانه، کوسیدهگی تا حد ِخودزنی (کوفتن ِچه چیزی؟! همهچیز، این با پردازش ِژخ ِپرخاشندهای که تا بُن ِپردهی گوش میخلد، ابراز شده)... در اینجا پرایزنر را زانو-در-بغل-گرفته در کنج ِنمور و خزانزدهی ِاتاقک ببینیم که نگاهاش دیگر فرانسوی نیست... Das Problem der Loge خردهشیشهشکسته کف ِاتاق... گسل ِدیگری که دیوانه میکند!!! این رمانتیکترین شکل ِاستهزإ رمانتیسیسم است (رمانتیسیسمی که در خود ِکار بهواسطهی تبیرههای ِامبینتی پرخاش یافته و انسانزدوده شده!): وقتی که جریان ِآگاهی که گرم شده و مغز ِسخن که پُرکار و پَران شده بهدست ِجریانی خلافآمده، به دست ِگونهای پاد-آگاهی، نوعی نابههنگامی ِتام، بهدست ِنوعی رخداد ِبختانه، نفی میشود... مسئلهی لژ سیزدهم ...
آزادی؟: همین استهزا را میتوان در پایان ِآهنگ ِبعد نیز دریافت، در Monolog der Portraits، جایی که کسی میکوشد پسماندههای ناستردنی ِماتم را جمع و جور کند و از اتاق به فضای ِشوخ و شنگ ِشبی دسامبری بیرون بریزد. این قطعه بهروشنی نشان میدهد که انگار کل ِفضای کار، پیراگیر ِیک اتاق است، ایزولاسیون ِتام و منش ِآئورایی ِکار: هالهای که چون بازنمایی ِچیزی نیست، قصه نمیگوید و آواست (نه آوای ِچیزی) و بیمعناست، در عرصهای فراختر از یک اتاق مجال ِهستن ندارد. هالهای ممنوع! هالهی شکست. هالهی امر ِنافراموشیدنی. در تکگویی ِپرتره، باید از هزارتویی تاریک گذر کرد، یکبهیک قفلها و زنجیرهایی را که خودخواسته انگار قرار یافته اند، گشود و.. تا به فضای ِآن ملودی ِشاد رسید؛ آن هم نه برای نوشیدن ِچند جرعه نوشه و لذتبری از صدای ِبکر ِبرف ِزیر پا، برای دورریختن ِخاروارهی حافظهای که تا بدینجای ِکار انباشت شده! اما نکتهی مهم، پلهها هستند؛ که نمایندهی تراز اند: از اتاق تا فضای ِبیرون، باید چند طبقه پایین آمد!...
عرصه: Betrug im Hotel Mariahilf... به پهنایی ِزور ِرخداد ِنیامده بر انتظاری که امیدهای گذشته را به خنثابودهگی ِزمان ِحال میریزند...ساعت.. بیخوابی-بهسوی-بوداپست
4. فانتزی
جهان ِLAND، جهان ِفانتزیهاست؛ فانتزمهایی البته بیرنگ و مات، تنهایی که خود را به فریب ِملودی (که میخواهد چهره-در-آنجا را به سیمای ِحاضر ِعکسینه فروکاهد) نمیسپارند، چهرههایی بیاز چشم... پیکرهای گروتسک که هیچ فیگور ِاغواگرانهای را نمیتوان بدانها برازش کرد (چون خود، شکاف و تخمدان ِمیل ِنگاه اند)، در این جهان، میل پرداخته میشود بیآنکه جایگاه ِزایش، گزارش و نشست ِآن برای گوش آشکار شود.. فانتزی ِمصیبت، کارکرد ِفانتزی بهمثابه فقدان ِدیگری را تا مرز ِلذتی فرا-ژوییسانسی میکشاند؛ این سان، هستن، از عرصهای که در آن من میتواند تهماندههای سوژهگیاش را با خود داشته باشد و ناظر باقی بماند، کنده میشود؛ بدیهیست که فانتزی، با ابراز/هستاندن ِتبعید ِهمیشهگی ِمیل، باشگاه ِتاناتوس است، با این حال، فانتزی ِمصیبت – چنانکه در این موسیقی هشته میشود – شور ِمانده در واپسین لمحههای گزارش ِمیل در حدود ِزیستنی ِرانهی مرگ را میسوزاند و از آن نوعی لذت ِپسا-مرگی، گونهای اشتیاق (که در سپهر ِاستتیک ِویرانهها، در شکست، و در نوشتار هست) را فرامیخواند. در اینجا، دیگر ابژهی میل (که خود شکل ِآهنجیده و ترافراختهی ابژهی ملموس است) در فراگردی دیگر، که بیرون از اقتصاد ِلیبیدو قرار دارد، بار ِدیگر متعالی میشود. ابژهی صغیر، مات و هالهگون ِخاطره: نگاشتی از یک چشم یا گلپر ِخشکیدهی گل ِسرخی که هدیه داده شده، مثال ِخوبی از چنین ابژهایست. فضای ِاین ابژه، دورتر از فضای ِابژهی میل میرود، بهگونهای که ابژهی صغیر، حتا در خیالپردازی هم تن به بازسازی نمیدهد. به زبان ِفنیتر، در اینجا از "مادر" خبری نیست؛ نه ابژهی میل ِهمیشهازدسترفتهای وجود دارد، و نه شوری که بتوان به آن چسبید و کت ِژندهی میل را بدان آویخت... ورای ِسویهی تبادلی ِحوزهی نمادین.
5.تصویر-آوا (یا "ناتصویر-ناآوا")
در اندیشیدن به نسبت ِتصویر و آوا، ما با دیالکتیک میان ِامر ِانتزاعی و امر ِانضمامی طرف ایم. تصویر – نه به معنای نمود یا بازنموده، به معنای ِدال – پیشآورندهی مناسبتی درونذهنی میان ِایده و اشتیاق ماست، اشتیاق ِما به برپایی ِشکل و قراریابی ِفرمالیسم ِملموسی که بتوان نقشینهی تصویر را در آن بازیافت، نشان داد و سایید.. از طرفی، آوا – باز، اینبار، نه بهمعنای ِاشارتگر یا دال! به معنای ِصدای ِناب و بیمعنا {یا دست ِکم، صدایی معنازدوده و نامناپذیر} که اساسا ًدر بیگانهگیاش با جهان ِشکلمند ِشنیدمان، در حاشیه، در افزونهی ضرور ِمتن و در گوشه و در فاصله هست میشود – مادیت ِتام است، تنومندی ِحاد، چیزی دربرگیرنده و سترگ که بهطرزی ناگواردنی گواراست...
تلاش برای انگار کردن ِتصاویر، از گدار ِتجربهی اصیلی میگذرد که زیستناش جز در بستر ِریطوریقای ِموسیقیایی، ممکن نیست. زبان ِاین تصاویر، زبان-آواست.
پیوست ِچنین آوایی، تصویر و قاب ِچنان تصویری آواست. موسیقی ِLAND، فرآورندهی چنین سازمانیست. با این که Cinemtaic Dark Ambient شاید بهترین عنوانی باشد که بتوان به ژانر ِکار سوار کرد، اما، آشکارا، در کار، تصاویر ِآینده هیچ با تصاویر ِدیداری همنهشت نمیشوند.. تصویر،در اینجا، چیزیست که از حد ِیک موضوع، یک بستار میگذرد (و درست به همین خاطر دیدنی نیست، چون در این جا بُهت ِموسیقیایی بهجای خیرهگی مینشیند: بُهتی بیرون از هستی ِچشم در عوض ِچشم ِمبهوت: شکافی میلگزار بهجای ِشکاف ِمیلگیر که تجربه از میان ِتراوش ِآوا در مغاک ِآن زیسته میشود.)
6. خاطره / نا-من
در اتاق ِپُرقاب و عکس ِLAND ، اشتیاقی به عکاسی و قابسازی نمیماند... اشتیاق، همان پردازش ِبهت در سرسرای ِآوا-ایماژ ِموسیقی ِزبر-تصویریست. چارچوب ِارضا از نمایش و دیدن به بُهت ِشناور ِنوشتن و "رفتن" فر-میگردد. شادی ِنیوشنده در این اتاق، شادی ِدشخواریست: از یک سو، دیوارهایی پُرپوشیده از عکسهای گذشته و تن ِخاطره، از دیگرسو، فضایی آگنیده از رایحهی نافراموشیدن، از لمیدن بیاز تنآسایی، از نشستن و خیرهگی به هالهی سستگری که گوشیدن را به نگریستن و نگریستن را به نیوشیدن گرده میدهد و مایهی خطربار ِسرشتین ِهر نیوشیدن(؟) را تا سرحد ِتلاشی ِحافظه پی میجوید. بُهتی که سهماش، از بیم ِخیرهگی در آینه، از آیین ِآینه، از خود-هراسی ِناگزیر ِسوژه، از بیم از من، و البته از من، میگذرد!
"Hindering the Relief of Oblivion…"
She said
1. perniciosus
همان گونه که Foundation Hope، با وارونهسازی ِایدهی "امید به پایگاه ِآنجهانی"، ترتیب ِخوشانگاریهای ِپوشالی و مزخرف ِدستگاه ِامیدساز ِفوری ِمذهب را میدهد، Land سامانهی انگارسرای ِما را، با ازریختانداختن ِآن نظام ِپندارینی که خاطره را از گدار ِماندگاری ِتصویر به تن ِزیسته میچسباند، از هم میپاشاند.
2. پراگ
در Praha، تصاویر مات اند، بیاز هنگار و گفتارشان جنبایی ِسیال و خلسهواریست که نشستن بر پیکر ِزمخت و رنگین ِکلام را نمیپذیرد. دشوار است انگاردن ِشکل ِسخن و سخنوری ِاین تصاویر، تو گویی کاروان ِپُرشمار ِتصاویر، که همزاد ِغبارآلودهگی ِچهرهی موسیقی، به موسیقی میتوفند، جهیده اند از هستندهگی ِلوگوسواره و در زینهای فراتر از سخن، در نوشتاری غریب و بیبدیل و بیهمزاد، هست شده اند. هستهی این تصاویر، ایستاری ناایستاست که سان ِگلوگاهی زَبََرشناختاری، با جوشاندن ِتصویر در آوایی که از سازگانهی موسیقی ِدستور سرپیچی میکند، کانون ِتجربهی "شنیدیداری" را ساخت میدهد: بُهت ِموسیقیایی...
در Kavárna Národní، دست ِکم تا گسل ِنهایی، کوبشها همهگی در خدمت جریان ِغربتزدهی آوا اند؛ گسل ِآوا مدخلیست آغازگر برای اسکیزویدترین آهنگ ِLAND، نغمهای که بهخوبی نقشمایههای امبینت ِآیینی و امبینت ِتاریک را در زمینهای ریتمیک به هممیآمیزد و فضایی میسازد پُراپُر تهیگی: بههمریختهگی ِکوبهها شکاف/میل را گشوده نگه میدارد تا لالبازی ِPantomima تا حد ِممکن تصاویر را فضای امبینت غرق کند. Pantomima رویاییست، نه فانتزی! یک امبینت ِتاریک ِتمامعیار با واگوییهای ِبازخواستنیاش. گسل ِاین آهنگ، نئوکلاسیسیم ِکلیشهوارهایست که نابهگاهی ِشگرف ِMedzi "U Jednorozce" A Na Porí را به سر ِگوش ِخوشخیال میکوبد... ماشین ِتایپ، در حکم ِمعمار ِشکستهگیها عمل میکند: صدایاش برسازندهی دهشت ِنویسندهگی، یعنی دهشت ِابراز و رُعب ِشکست، و البته، بایای ِپیگیری است. این مضمون با توانی شدیدتر و با پرخاشی پختهتر درPhotomontage 1.924 (در Wien) تکرار میشود: صدای ِدستگاه ِتلگراف ~ صدای کلیدهای ماشین تایپ: هم چنان که ایدهی فاصله و "درخواست" را میگزارد، نقش ِ"دست" در تلاش برای فاصلهزدایی و باز/در-یافتن را با عطف به اصل ِبازگشت و شکست از وصل (ازطریق ِنقشمایههای امبینت ِصنعتی) پُررنگ میکند. {در هر دو اما گویی دست، داغ اما بیاشتیاق است؛ گرمای ِدستها به افزار ِامیدبخشی که در نغمه اساسا ً مادیتاش برمبنای ِشکست ِامید بازآرایی میشود، معطوف شده، برای گوشنده، برای ناظر هیچ گشایشی به رنج ِبینام ِاین دستها ممکن نیست. در این دو آهنگ، دستورزیها، دستیازی ِما به تصاویر ِممکن را دست میاندازند! اندیشیدن همان دست-انداختن ِدست-ورزی است} خستهگی از سر و روی ِهر دو میریزد؛ نغمهها بازتاب ِرایحهی درخش ِنمههای نشسته بر دست اند، دستان ِداغ ِداغ. دستانی که تاب ِداستانسرایی ندارند. (oci) Ktere Fascinujo روایت ِاین بیتابی است. کوبهها فرومیریزند، خسته اند اما بیپروا و استوار رو به سوی ِدیگر ِاتاق میخزند تا تخم ِخستهگی را هالهی معصوم ِترَک ِدیوارهای لخت از تصویر کنند، آوای سرد ِآلتو را تهماندهی گریهای بیرحمانه بخار میکند...
3. وین
در Wien، تصاویر کژنمون اند، لایهای سنگین از مادهای سرد، تصاویر را به هستارهایی میخکوفته مانند کرده، جوری که هرگز نمیتوان جریانی پویانمایانه از آنها را به ذهن فرآورد... تندی ِآشکار ِWien در مقایسه با Praha، ضرب و زوری چندگان به هنگار ِتصاویر بخشیده: میدان ِجنبش ِتصاویر در اینجا تنگ شده، تصاویر در جای ِخود میلرزند، بند ِآنها فشار ِزورمند ِآوای سرکش بر زمینهی تخیل است، فزونی ِبیمعنایی و مرگ ِپرسپکتیو که ناخواسته سامانهی تخیل را از منش ِدیداری به شنیداری فرمیگرداند...
طعم: لختهخون ِامر ِفراموشیده، گسیاش را زمان ِحاضر به تاوان ِحضور-اش میگیرد؛ طعم ِاین خون را در بزنگاهی درخشان در Photomontage 1.924 میتوان شکارید، جایی که نغمه در دراماتیکترین لحظه یک گام پس مینشیند ( تا به قصهگویی نیافتد){ژخار ِفلز-سایی و شکافندهگی ِواژهها}، فضای امبینت خراشنده میشود، کلاغ-تلگراف، و تعویق ِدرازی که پس از ابراز ِماتمی ضمنی در ضجهای مسکوت طعم ِخون به خود میگیرد. امر ِفراموشیده در این تعویق ِبلورین دست تکان میدهد و ناتمامی ِنافراموشیدنی ِفراموشیدن را احیا میکند.
مکان: کلبهی ویرانه، کوسیدهگی تا حد ِخودزنی (کوفتن ِچه چیزی؟! همهچیز، این با پردازش ِژخ ِپرخاشندهای که تا بُن ِپردهی گوش میخلد، ابراز شده)... در اینجا پرایزنر را زانو-در-بغل-گرفته در کنج ِنمور و خزانزدهی ِاتاقک ببینیم که نگاهاش دیگر فرانسوی نیست... Das Problem der Loge خردهشیشهشکسته کف ِاتاق... گسل ِدیگری که دیوانه میکند!!! این رمانتیکترین شکل ِاستهزإ رمانتیسیسم است (رمانتیسیسمی که در خود ِکار بهواسطهی تبیرههای ِامبینتی پرخاش یافته و انسانزدوده شده!): وقتی که جریان ِآگاهی که گرم شده و مغز ِسخن که پُرکار و پَران شده بهدست ِجریانی خلافآمده، به دست ِگونهای پاد-آگاهی، نوعی نابههنگامی ِتام، بهدست ِنوعی رخداد ِبختانه، نفی میشود... مسئلهی لژ سیزدهم ...
آزادی؟: همین استهزا را میتوان در پایان ِآهنگ ِبعد نیز دریافت، در Monolog der Portraits، جایی که کسی میکوشد پسماندههای ناستردنی ِماتم را جمع و جور کند و از اتاق به فضای ِشوخ و شنگ ِشبی دسامبری بیرون بریزد. این قطعه بهروشنی نشان میدهد که انگار کل ِفضای کار، پیراگیر ِیک اتاق است، ایزولاسیون ِتام و منش ِآئورایی ِکار: هالهای که چون بازنمایی ِچیزی نیست، قصه نمیگوید و آواست (نه آوای ِچیزی) و بیمعناست، در عرصهای فراختر از یک اتاق مجال ِهستن ندارد. هالهای ممنوع! هالهی شکست. هالهی امر ِنافراموشیدنی. در تکگویی ِپرتره، باید از هزارتویی تاریک گذر کرد، یکبهیک قفلها و زنجیرهایی را که خودخواسته انگار قرار یافته اند، گشود و.. تا به فضای ِآن ملودی ِشاد رسید؛ آن هم نه برای نوشیدن ِچند جرعه نوشه و لذتبری از صدای ِبکر ِبرف ِزیر پا، برای دورریختن ِخاروارهی حافظهای که تا بدینجای ِکار انباشت شده! اما نکتهی مهم، پلهها هستند؛ که نمایندهی تراز اند: از اتاق تا فضای ِبیرون، باید چند طبقه پایین آمد!...
عرصه: Betrug im Hotel Mariahilf... به پهنایی ِزور ِرخداد ِنیامده بر انتظاری که امیدهای گذشته را به خنثابودهگی ِزمان ِحال میریزند...ساعت.. بیخوابی-بهسوی-بوداپست
4. فانتزی
جهان ِLAND، جهان ِفانتزیهاست؛ فانتزمهایی البته بیرنگ و مات، تنهایی که خود را به فریب ِملودی (که میخواهد چهره-در-آنجا را به سیمای ِحاضر ِعکسینه فروکاهد) نمیسپارند، چهرههایی بیاز چشم... پیکرهای گروتسک که هیچ فیگور ِاغواگرانهای را نمیتوان بدانها برازش کرد (چون خود، شکاف و تخمدان ِمیل ِنگاه اند)، در این جهان، میل پرداخته میشود بیآنکه جایگاه ِزایش، گزارش و نشست ِآن برای گوش آشکار شود.. فانتزی ِمصیبت، کارکرد ِفانتزی بهمثابه فقدان ِدیگری را تا مرز ِلذتی فرا-ژوییسانسی میکشاند؛ این سان، هستن، از عرصهای که در آن من میتواند تهماندههای سوژهگیاش را با خود داشته باشد و ناظر باقی بماند، کنده میشود؛ بدیهیست که فانتزی، با ابراز/هستاندن ِتبعید ِهمیشهگی ِمیل، باشگاه ِتاناتوس است، با این حال، فانتزی ِمصیبت – چنانکه در این موسیقی هشته میشود – شور ِمانده در واپسین لمحههای گزارش ِمیل در حدود ِزیستنی ِرانهی مرگ را میسوزاند و از آن نوعی لذت ِپسا-مرگی، گونهای اشتیاق (که در سپهر ِاستتیک ِویرانهها، در شکست، و در نوشتار هست) را فرامیخواند. در اینجا، دیگر ابژهی میل (که خود شکل ِآهنجیده و ترافراختهی ابژهی ملموس است) در فراگردی دیگر، که بیرون از اقتصاد ِلیبیدو قرار دارد، بار ِدیگر متعالی میشود. ابژهی صغیر، مات و هالهگون ِخاطره: نگاشتی از یک چشم یا گلپر ِخشکیدهی گل ِسرخی که هدیه داده شده، مثال ِخوبی از چنین ابژهایست. فضای ِاین ابژه، دورتر از فضای ِابژهی میل میرود، بهگونهای که ابژهی صغیر، حتا در خیالپردازی هم تن به بازسازی نمیدهد. به زبان ِفنیتر، در اینجا از "مادر" خبری نیست؛ نه ابژهی میل ِهمیشهازدسترفتهای وجود دارد، و نه شوری که بتوان به آن چسبید و کت ِژندهی میل را بدان آویخت... ورای ِسویهی تبادلی ِحوزهی نمادین.
5.تصویر-آوا (یا "ناتصویر-ناآوا")
در اندیشیدن به نسبت ِتصویر و آوا، ما با دیالکتیک میان ِامر ِانتزاعی و امر ِانضمامی طرف ایم. تصویر – نه به معنای نمود یا بازنموده، به معنای ِدال – پیشآورندهی مناسبتی درونذهنی میان ِایده و اشتیاق ماست، اشتیاق ِما به برپایی ِشکل و قراریابی ِفرمالیسم ِملموسی که بتوان نقشینهی تصویر را در آن بازیافت، نشان داد و سایید.. از طرفی، آوا – باز، اینبار، نه بهمعنای ِاشارتگر یا دال! به معنای ِصدای ِناب و بیمعنا {یا دست ِکم، صدایی معنازدوده و نامناپذیر} که اساسا ًدر بیگانهگیاش با جهان ِشکلمند ِشنیدمان، در حاشیه، در افزونهی ضرور ِمتن و در گوشه و در فاصله هست میشود – مادیت ِتام است، تنومندی ِحاد، چیزی دربرگیرنده و سترگ که بهطرزی ناگواردنی گواراست...
تلاش برای انگار کردن ِتصاویر، از گدار ِتجربهی اصیلی میگذرد که زیستناش جز در بستر ِریطوریقای ِموسیقیایی، ممکن نیست. زبان ِاین تصاویر، زبان-آواست.
پیوست ِچنین آوایی، تصویر و قاب ِچنان تصویری آواست. موسیقی ِLAND، فرآورندهی چنین سازمانیست. با این که Cinemtaic Dark Ambient شاید بهترین عنوانی باشد که بتوان به ژانر ِکار سوار کرد، اما، آشکارا، در کار، تصاویر ِآینده هیچ با تصاویر ِدیداری همنهشت نمیشوند.. تصویر،در اینجا، چیزیست که از حد ِیک موضوع، یک بستار میگذرد (و درست به همین خاطر دیدنی نیست، چون در این جا بُهت ِموسیقیایی بهجای خیرهگی مینشیند: بُهتی بیرون از هستی ِچشم در عوض ِچشم ِمبهوت: شکافی میلگزار بهجای ِشکاف ِمیلگیر که تجربه از میان ِتراوش ِآوا در مغاک ِآن زیسته میشود.)
6. خاطره / نا-من
در اتاق ِپُرقاب و عکس ِLAND ، اشتیاقی به عکاسی و قابسازی نمیماند... اشتیاق، همان پردازش ِبهت در سرسرای ِآوا-ایماژ ِموسیقی ِزبر-تصویریست. چارچوب ِارضا از نمایش و دیدن به بُهت ِشناور ِنوشتن و "رفتن" فر-میگردد. شادی ِنیوشنده در این اتاق، شادی ِدشخواریست: از یک سو، دیوارهایی پُرپوشیده از عکسهای گذشته و تن ِخاطره، از دیگرسو، فضایی آگنیده از رایحهی نافراموشیدن، از لمیدن بیاز تنآسایی، از نشستن و خیرهگی به هالهی سستگری که گوشیدن را به نگریستن و نگریستن را به نیوشیدن گرده میدهد و مایهی خطربار ِسرشتین ِهر نیوشیدن(؟) را تا سرحد ِتلاشی ِحافظه پی میجوید. بُهتی که سهماش، از بیم ِخیرهگی در آینه، از آیین ِآینه، از خود-هراسی ِناگزیر ِسوژه، از بیم از من، و البته از من، میگذرد!
برای شافع
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر