۱۳۸۵ اسفند ۲, چهارشنبه


Melpomene
Elend



ملپومین


در چشمان ِباسیلیسک نگریستم...

بر ایراه ِ اندوه، بر نقره‌فام‌اش
بر-ام آمد
به دست‌اش: سیماچه‌ی ملپومین
نرگسانه
رقصان به روح ِپردیس
سوک ِامواج ِاقیانوس سپَردیم
تا درگاه ِخورشید

پرتوی شب، فراپیش ِمن‌
جویبار ِنور طلیعه‌‌ی تو

دیوارها خون می‌گریستند
به تاو ِانتظار ِتب‌آلودمان ای عشق
که درتابیدی‌مان به آغوش
و آن روز، افق شب را می‌گریست
و دمان ِزمان، کند کند شخشان
و هر دیس، چون مس‌، یادانگیز ِنام‌ات

کرانه، چشم‌انداز ِسیمات
دریا خلیده بر چشمان‌ات
دریا، و دریایی مرده از نمک‌سود ِاشک

قدر ِدُرین بود
وگرنه، قامت‌اش تنگ ِچشمان ِخورشید...
من هیچ‌ ام
مگر مرگ، مگر لکه و ننگ و رنگ بر تو
لرز و التهاب ِزنده‌گی بر پیچه‌ی خسته‌گی در من
و تو در من رویایی

دربر-ام گیر،
به آن رنگ‌ها که دوست می‌دارم
و سایه‌ شو ورغ ِبالا را

در دریای ِمار بسوزم


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر