۱۳۸۶ فروردین ۲۴, جمعه


The Insolent Caul
Mourning Beloveth


مشیمه‌ی بستاخ


در دست ِابژه‌ای افلاکی،
خسته‌گی به آزار، مانده در کنج

پرماس ِپرشور فسرده از گشت ِبی‌فرجام،
بازگشته
تا قدم بر عرصه نهد
تا نجات ِپردیس ِ
پر-دیس که سرد کشید نگار ِمات ِمرمرین ِیاد کشاند تا ژک‌ژک ِخجیر ِتنهایی...

مشیمه‌‌ی بستاخ از فراموشی گفت
و از رخش ِحال که نیک می‌نشیند بر فصل ِخوش
از دریای ِعقل بر‌آخته که راه ‌کشید به اوج،
و حضیض آمد
وقت که اندیش برافروخت سوزسوز بر بهت ِگریزان

فاصله گدار نیست
دیوار ست، خموش و سیاه، افراخته بر ما

ماه‌تاب رخت کشیده اما
خواب ِبی‌پلک ِمن رد ِخود به یاد می‌‌گیرد
چون آن دستان ِبی‌انگشت لشخان بر پشت‌ام...

تباه این‌جاست
گجسته
میان ِگاه ِبیداری
و عذابی سرریز از ساعاتی سخت‌سر که بَدهنگار ِکند اند





Trans-lated in a gloomy hour



هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر