خطی از شهریاران ِبیمرگ بر تاج ِشکستهی هُرماس
شراب و نغمهام دهید
که دمی بیش از من نمانده
تاج میآورد بر درخت، باد ِسیمین و ضجهی سگ ِتازی بر پوست ِدرخت چین ِردای ِتن ِتاجدار.. شبح، شبانه بر سینهای تازی، خوی ِسرد بر عشقهی عشقی: لابهلای خارها شمیم ِایثار است و زمزمهی گناه.. لای ِلابهلا، دریای ِوسوسه و حزن ِهرماس...
نیستی میطلبم
و خیالاش خوشباش میزند بر اندیشهایام
بر زمان ِاهریمنی، دوزخ ِتن-ها در هوای ِخارها به پاست.. خارها چون ساقههای رام ِشالیزار میرقصند به گامی مرگبار بر افروختهی پوست... قطره بر ابرو التیام ِسوزش ِروز: قطرهی سرخ
بر پیکر ِزرتابات پنجه میسایم
بر سینهی زرینت
به دریایات میزنم
از شور
به پهنای ِشوق، اندام ِگشوده درهم تافته .. آهنگ بر دست، با پای ِضعف، با شانههای لرزان بر بوسههای تفته میخوابد.
ماری نزدیکام آمد
پیش چشمانام
به خدا نگریستم
به چشم بر دروغهایام میدوخت
بر انگبین ِکبود ِپیشانی، مو شیار ِخونراهه میشود آویخته بر پادیست ِخیرهگی و دیوار ِسفید. هرماس مانده و هرز ِهبوط در گردابهی عرصهی خاکی برمیآسیمد. افسوس بر آتش، کاش بر معصیت، بر دوری...
تاج کشیده از خار و درد
دستهامان خاسته به خواست ِخوناش
و امواج ِسرخ ِاشکهای نبرد
بر ما ناگریزمان
پسین ِکشتار، گاه ِسرخ ِفاتح... نگارین در آغوش، قاباش خراشیدهی از حزن حنجرهی غروب و لبها سنگین از زخم ِسایهی تیز ِصلیب... فتح، یال بر عاج ِپوست میساید و شکست در ارغوان ِآسمان ِخسته از نبرد طالب ِخواب...
واپسین شبام
چه آفرندی! چه نمایی!
خون، شراب، و گلهای سرخ
و من همه سفید و خنگی
خواب ِسفید، بی بویه، بی خفتو .. اما ماری نزدیکام میآید با پاهای سفید.. اغوای مرگ بر کهربای ِچشماناش
با MDB
برای شروین
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر