در دل ِتوفان ِریز
موجاموج ِابرهای اخگرگان
در سورکور ِعهد ِواپسین دم
کورمیخیزد
در دل ِوجد ِریز
اعصار
به آخرین بوسهی نابودی
بههممیتابند در حجلهی نیستی
در گلشن ِپردیس
پنجهای بر شاهرگ ِزایمان
کاواکی کنده بر پیکر ِزندهگی
و افق، نقشینهی زخم، سرخدیس
در دل ِآتش ِریز
مجلس ِمرگ
اخبار ِپایان ِزمان
ما میرویم
تنها
مگر شعلههای سهمگین ِدرگاشت
که فروبارندمان
سینههامان سرینآگنیده
فرزندانمان سگان بسته اند
غرقه در تارمایهای سرد
بی آماج، بی از معنا، بی نام
در دل ِِتوفان ِریز
زیای ِزهرین ِآدمی
افتاده از تاو
وقت است
که کشتیهای سیاه بر آسمان لنگر اندازند
وقت است
که دستان ِسنگین ِآشوب
در ستهم ِمرگ فرولشخد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر