Hibernal?
«از زمانی که از برنامهریزی دست کشیدهام، کنجکاوی ِغریبی نسبت به برنامهریزی ِروزانهی دیگران پیدا کردهام. این که از لحظهای که بیدار میشوند چه میکنند؟ چهگونه میتوانند درست پس از صرف ِصبحانه کار ِهرروزهی خود را آغاز کنند؟ چهطور مانند ِمایع ِظرفشویی در سینک ظرفشویی، کل ِروز به دور ِخود میچرخند و میپیچند تا درنهایت به سوراخ ِخواب فروروند و آرام گیرند؟ آنها تلنگری به صفحات ِاشارهای(touch screen) زندهگی ِخود، که دائما ًمشغول ِپخش ِنمایش هرروزهگی ِچرخان ِآنهاست، میزنند و از این گیجاگیج هرروزهی ِزمان ِتهی، دمادم نشئه میشوند.»
- بودریار/خاطرات ِسرد
هیستریای کسبوکار، درمان ِبیهودهگی است. این هیستری، در مقام ِموومانی که ملودی ِساده و شستهورفتهاش، سطح ِزنگارسود ِزیست ِهرروزه را سایش میدهد، حکم ِنارکوکی است که بیتابی ِجان ِتابدار ِانسانک ِاز شدت ِبیهودهگی ناآرام، را میآرامد. عملکرد ِاین هیستریا در کشتن ِزمان به جریان میافتد. زمان که بمیرد، جای-گاه میمیرد، دیگر به هیچ انگاشتی از چونایی ِجای-گاه ِمن-در-جهان، از این که پیرامون، و من-در-آن، چهگونه میباید باشند که جریان ِزندهگی معنا گیرد، از این که من چهگونه باید سکونت کنم، نیاز نیست... در چرخابهی کسبوکار، همهچیز در چرخش است و این چرخش، در هنگار ِبیوقفهاش، به سیاهچالهی معنای ِزندهگی بدل میشود که در آن تمام ِعناصر ِزیست ِاجتماعی سیارههایی میشوند بر گرد ِتهیگاه ِامر ِاجتماعی.
از خود ِنام پیداست که کسبوکار چیست! مشغله (business)، هیچ نسبتی با کار ندارد. کسبوکار، تا آنجا که با مغز و با دست (با اندام ِکار ِاصیل) بیگانه است، در حکم ِیک هرزهگی ِتمامعیار، گل ِسرسبد ِ شیوههای تباهیدهی مناسبات اجتماعی ِماست. {وصفی ارتجاعی! برای ما که نامیدن و کار ِدستی را فراموشیدهایم، نسبتدادن ِهرزهگی به چیزها، حکم ِمَثل ِهمان دیگ ِسیاه ِسخنگو را دارد!}
آیا شما نام دارید؟! آیا مینامید؟! خًب این به کنار! نام ِکارتان هم به کنار... کسبوکارتان چیست؟
در فضای ِخاکستری ِعامل انسانی درگیر ِکسبوکار – همان انسان ِاقتصادیای که میتوان رد ِبیهودهگی را بر حاشیههای زندهگی ِتُنُکاش، براساس ِفلسفهی پول ِمبتنی بر ترمهای نهایی و حاشیهای (خاصه بازنمودها)، پی گرفت – چیزها همهگی براساس ِارزش ِمبادله رنگ ِهستار میگیرند.. تمام ِچیزهایی که بیرون از حوزهی ارزشگذاری ِمبتنی بر بازنمایی ِحساب ِبانکی قرار میگیرند، نیستار هستند. در اینجا، هیچچیز ِزمانمندی که خارج از دلالت ِکاسبانهی رجحان ِزمانی قرار داشته باشد، وجود ندارد؛ بیتفاوتی نسبت به زمان ِاصیل: به تن، به رنگ در زمان، به موسیقی؛ بیاعتنایی به هر آنچیزی که معنای ِدرنگ را بر متن ِزمان بنشاند. عامل ِانسانی، موجود ِتیزهوش و زمانسنجیست که نزد ِاو تمام ِقلمروی ِانسانی در این ماکسیم فشرده میشود: "هرکس قیمت ِخود را دارد." برق ِپُرهیاهوی این قاعده، گورزاد ِملالت، تن ِبیزمان ِکاسب را ریشریش میکند. تنها همهگی در شبکهی هزینههای فرصت رمزگذاری میشوند و کل ِساعات ِبا-همی در غلتیدن در گنداب ِروابط ِچهرهزدودهای سپری میشود که در آن سرخوشی ِدیگری چیزی نیست مگر ارزش ِحال ِتنزیلشدهی جریان ِبازدهی ِنسبت ِآشنایی ِمفید.
شبهنگام، در سکتهی گردش، شبکیهی چشم ِخسته، همبستر ِحفرهی تاریک ِهستی؛ سکوت، کلافهی هراس.. اگر او خواباش نبَرَد... تپش ِشبهای دلزدهگی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر