۱۳۸۶ دی ۱۷, دوشنبه



مست‌نوشت


پدر چتر را باز کرد، زیر-اش ایستاد، پاربرف‌ها را تکانید، بست، نگاهی انداخت، من نبودم که بر دیوار ِسهو، نگاه ِپاسخ رد ِارضا به خود گیرد، نگاه ِپا در هوا پس نشست، چیزی نماند جز کلان‌کلان گرمای ِتن ِپدر ترانما اما هم‌کنار ِسکوت ِضرور ِآتش‌آب؛ به این که می‌نگرم، نامی‌ست که نُه وشته بر دیواره‌ی به‌عرق‌نشسته‌ی این ظرف می‌گزارد، دل این ِنام، هم‌نشین سکون ِسنگین ِانگارسرای ِمن

Nihil Aeternum - Among The Swampflames - Those With No Eyes

زیر ِنامه مُهری خون‌زده از تک‌تک ِتصاویر ِگریزان ِهیچ‌-کسی؛ رایحه‌ا‌ی خفیه، تارتر از سایه‌های قلم ِغروبی، خسوف ِاشتیاق...خزانه‌ی اندوه...

Terra Sancta – Aeon - Drwoned

خُفت و در همین گاه، در اتاقک ِگوش، زبان ِسیاه ِمُردُر بر تن ِگوش ساییده بود که جرعه‌ای دیگر به باد ِسایش ِبیداری گزارده شد... ها؟ برادر؟ بَر دار ِجام ِآخر لب به بازی می‌گیری یا بر بُردار ِکلام طالب ِسکته‌ی شوقی؟ هان که نگاه ِقلمروی ارباب را به حیاط ِخلوت ِبویناک‌ات نکاهی! چه کلام سهل و سُست است دربرابر ِسپیدی ِاین زمینه! زخم ِجام ِسرد...

Ovro – Gegendurchgangenzeit - Die Widerhalle der Vergangenheit

در صفحه‌ی 196، جایی که نگارنده می‌خواهد انگاشت ِرایج از خصلت ِاصلی ِدوره‌ی روشنگری (عقل‌باوری) را، با ارائه‌ی نمونه‌هایی از فلسفه‌ی لایبنیتز، سپینوزا، و حتا دکارت، به چالش اندازد، آقای ارنست، این فرهیخته‌ی مکتب ِماربورگ، گوژ ِکانتی ِنگرگاه ِخود را یک‌بار ِدیگر بار ِخواننده می‌کند. چه روح، چه ایمان، چه شهوت و چه حس و چه اراده، همه در منظومه‌ی عقل فرومی‌روند؛ در سوی ِدیگر آقای ماکس ، با آن نگاره‌های عجیب و غریب‌اش، نمایشی از تظاهرات ِعقل بر پا کرده، که ازقضا در 691امین روز ِبرپایی ِاین نمایش، گذار ِآقای ِارنست بدان می‌افتد و کلی چیز یاد می‌گیرد؛ مثلاً این که چه‌طور از تاریخ ِگردن‌دراز می‌توان آموخت که حوا تنها کسی است که برای‌مان مانده، یا این که چه‌گونه عقل می‌تواند رویداد ِیک شب ِعاشقانه را بر روی ِیک میز تصویر کند.{ آقای ارنست، هنگامی که در برابر ِمیز می‌ایستد، فراموش می‌کند که گوژ دارد.}

Stalnoy Pakt - Probuzhdeniye Rossii - Untitled

می‌افتیم: سهل‌تر از برف، بی که گوشه‌ای از شور ِرگی بر گورمان بساید..








هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر