آواره در شب ِجاوید
{Evoken}
خیالواره بر تلواسه،
چهرپوش از پردهی شبحوش و شرحشرحهی شب
به بازی میگیرد ماندهپارهای رویای ِماضی را،
از این ویرانه، چه دل خستهای تو
که روحات
این رنجاپژمُره،
بد به ابد میساید
- با نظری که از خون، بشمهی سرد میساخت
پلهها را گام به گام فرود آمد،
و فخری غریب داشت -
بوی بیغبار ِگورهای مانیده
چون عطر
از آرزوی نگفته خاسته تا دوباره زنده شود
رها از آفرنگ ِمیرایی، مجهول ِسترگ
رویای تُرد ِزندهگی مدفون در حبس ِکاواک ِزمین
خفهخواب بگیر، شبح ِبیتاب
نیستی بگیر، به آرامش ِسکوت ِتابوتها
چشمانات آبگینههای مات
فریبام میدهند
و من گمگشته در خیال ِاشکها
با صدایی بسمتروک
میثاقی از وجد ِجاوید
رویتافته از سردای ِفضای قصد
گزارده شد
... که هیچ ندیدم، مگر سیاهای ورطهی یأس
و هنوز میخواهمات...
برای مایک
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر